عبرت های ماندگار صفحه 27

صفحه 27

و عمیق ترین سخنی بود که از دهان آن مجتهد بزرگ و عالیقدر که به تصدیق دوست و دشمن نظیری برای او در آن عصر یافت نمی شد بیرون آمد، سپس با لبخندی غم آلود و سیمایی متأثر در حالی که کوچک ترین ترس و هراسی از او مشاهده نمی شد به دژخیمان که برای انجام وظیفه منتظر بودند گفت: کار خود را بکنید!

طناب دار را به گردن شیخ انداخته و با اشاره فرمانده موزیکچیان دسته ارکستر شروع به نواختن مارش نظامی کرد.

در حالی که پیکر شیخ فضل اللَّه آرام آرام بالا می رفت کف زدن و صدای هورای میرزا مهدی فرزند ارشدش او را بدرقه می کرد.

پیش از آنکه روح از جسم مبارک شیخ پرواز کند در پاسخ به تحرکات فرزندش میرزامهدی، از بالای دار نگاهی تند و نگران کننده و سرزنش آمیز به او انداخت که یک باره سر عقل آمد و در حالی که گردش طناب روی شیخ را به طرف قبله چرخانید و با مختصر حرکتی قبض روح شد آثار ندامت و پریشانی در صورتش پدیدار گشت.

در آن هنگام که شیخ با آرامی به بالای دار برده شد چنان تندبادی وزید که گرد و خاک غلیظی بلند شد، گویی این باد در آن مصیبت خاک بر سر مردم می کرد و چشم ها را از دیدن این فاجعه بر حذر می داشت، از این رو کسی نتوانست در آن هنگام عکس برداری کند.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه