عبرت های ماندگار صفحه 28

صفحه 28

مدیر نظام گوید: با فاصله کوتاهی جنازه از دار پایین آمد و او را در حیاط نظمیه روی نیمکتی گذاردند و جمعیت غرب زده و غافل که در آن زمان دارای موقعیتی بودند دور جنازه ریخته و با قنداق تفنگ و لگد آن قدر به جسد او زدند که خون آبه از سر و صورت و دماغ و دهان و گوش آن بزرگوار بر روی گونه ها و محاسنش جاری شد، هرکس هر چه در دست داشت به او می زد.

یک مرتبه یکی از سران مخالفین که مرد تنومند و چهارشانه ای بود وارد نظمیه شد و مردم و دیگر مخالفین به احترام او راه را باز کردند تا بالای نعش آمد؛ امّا این که او با نعش آقا چه کرد نمی توانم بنویسم؛ زیرا از روحانیت و عموم مسلمین و حتی نوع بشر خجالت می کشم.

مدیر نظام می گوید: در حالی که مغزم داغ و بدنم می لرزید از بالا مرا به اسم صدا زدند و گفتند مردم را بیرون کنید. گفتم نمی توانم. عدّه ای از مأمورین را فرستادند و با عجله مردم را بیرون کردند و دستور دادند جنازه را مرتب کنید. من با پارچه ای سر و صورت آقا را پاک و پرده ای روی او کشیدم.

خانواده شیخ شهید تلاش زیادی کردند تا بتوانند نعش آقا را تحویل بگیرند امّا یپرم خان که قصد سوزاندن آن را داشت حاضر به دادن جنازه نبود تا بالاخره یکی از افسران ارشد نزد یپرم خان رفته و در گوش او گفت: امروز مردم همه مست و خوابند ولی طولی

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه