عبرت های ماندگار صفحه 33

صفحه 33

حسد می ورزید. وقتی قلب او را حسادت فرا گرفت و نتوانست مرد توانگر را تحمل کند غلامی خرید و تربیت کرد. روزی به او گفت: من از تو خواهشی دارم در انجام آن چگونه خواهی بود؟

در پاسخ گفت: مگر غلام در مقابل امر مولا و آقای خود چگونه می باشد؟ به خدا قسم اگر بدانم رضای تو در این است که خود را در آتش بیندازم یا غرق کنم خواهم کرد. او را به سینه چسبانید و بوسید و گفت: امیدوارم شایستگی انجام خواسته مرا داشته باشی.

غلام پرسید: مقصود شما چیست؟

گفت: هنوز وقت آن نرسیده است. یک سال گذشت روزی او را خواست و گفت: من تو را برای این کار می خواستم که همسایه توانگرم کشته شود. غلام آمادگی خود را اعلام کرد و اجازه خواست مأموریت خود را انجام دهد. امّا مولای او گفت: این طور نمی خواهم، زیرا ترس آن دارم که این امر میسّر و عملی نگردد و به فرض که عملی شود در هر حال جرم این عمل بر من ثابت خواهد شد. پس تدبیری اندیشیده ام و آن این است که تو مرا به قتل برسانی و جسدم را بر پشت بام آنها بیندازی تا او را در برابر قتل من قصاص کنند.

غلام گفت: این کار چگونه ممکن است؟ تو از پدر به من مهربان تری آیا می توانم به چنین کاری دست زنم؟

او در پاسخ گفت: من تو را برای همین کار خریداری و تربیت

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه