عبرت های ماندگار صفحه 34

صفحه 34

کرده ام اگر چنین نکنی با دستور من مخالفت کرده ای.

غلام هر چه التماس کرد که از این تصمیم منصرف شود نپذیرفت، بالاخره او را بر انجام این عمل مهیّا کرد و سه هزار درهم نیز به او داد.

شب موعود فرا رسید نزدیک سحر او را بیدار کرد و چاقویی به دستش داد و با یکدیگر به پشت بام همسایه آمدند در آنجا رو به قبله دراز کشید و گفت: کار را تمام کن که تاب تحمل این مرد توانگر را ندارم غلام هم با کارد به زندگی او پایان داد و به اتاق خواب خود برگشت.

وقتی صبح شد خانواده اش خبری از او نیافتند تا این که عصر جسد آغشته به خون او را در پشت بام همسایه پیدا کردند. بزرگان محل را حاضر کردند و همه وضع را مشاهده کردند خبر به والی بغداد رسید او همسایه توانگر را احضار کرد و هر چه توضیح خواست او انکار کرد تا این که او را زندانی کرد.

غلام که عمل قتل را انجام داده بود به اصفهان رفته بود و اتفاقاً یکی از بستگان مرد توانگر در اصفهان مسئول امور مالی قشون بود. غلام را دید و از حال مولایش سؤال کرد؟

غلام تمام جریان را گفت او هم چند نفر را بر گفتار غلام شاهد گرفت، آن گاه او را پیش والی بغداد (موسی هادی) فرستاد. در آنجا نیز ماجرا را شرح داد. هادی بی اندازه شگفت زده شد و امر کرد

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه