عبرت های ماندگار صفحه 41

صفحه 41

پس از چندی که به بغداد رفتم روزی بر روی پلی حرکت می کردم چشمم به مردی افتاد که لباس های کهنه پوشیده و پابرهنه است. خوب به او نگاه کردم و در چهراش خیره شدم و به فکر فرو رفتم.

آن مرد گفت: چرا به من نگاه می کنی؟

گفتم: تو را شبیه مردی دیدم که او را در مکّه مشاهده کردم و شروع کردم صفات او را ذکر کردم.

گفت: من همان مرد هستم.

گفتم: چرا خداوند با تو این چنین کرد؟

در جواب گفت: من در جایی که همه مردم در آن (مکّه) تواضع می کنند تکبر کردم، خداوند هم مرا در جایی (جامعه) که همه برای خود رفعت و شأنی دارند ذلیل کرد.(1)

28 اعتراض به خلقت

روزی مردی سوسک کوچکِ بدبو و سیاهی را مشاهده کرد. در فلسفه خلقت او فرو رفت که چرا خداوند آن را آفریده است؟ و از روی اعتراض گفت: خداوند برای چه آن را آفریده است؟ آیا شکل زیبایی دارد یا از بوی معطری برخوردار است که آن را خلق کرده است؟

پس از مدّتی آن مرد بیمار شد و خداوند او را به زخمی مبتلا کرد که نتوانست آن را مداوا کند. هر دارویی در اختیار داشت


1- 31. محجه البیضاء، ج 6، ص 228.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه