عبرت های ماندگار صفحه 63

صفحه 63

را بکشند. وقتی این حرکات را مشاهده کرد از جا برخاست و گفت: «انا للَّه و انا الیه راجعون» خونم در راه خدا ریخته شد! امّا چه راه نجاتی هست و چه یاری دهنده ای وجود دارد؟

مأموران تا نزدیک درب آمدند و هر یک به دیگری می گفت نزدیک او برو و کارش را تمام کن. محمّد بالشی بر دست گرفت و گفت: من پسر عموی رسول اللَّه هستم، من پسر هاورن الرشیدم، من برادر مأمونم، خدا را، خدا را در ریختن خون من مد نظر بگیرید.

آن گاه یکی از غلامان طاهر داخل اتاق شد و ضربتی بر جلوی سر محمّد زد که او بالش را جلوی صورت خود گرفت و چون خواست شمشیر را از دست او بگیرد آن سرباز فریاد زد محمّد مرا کشت. آن گروه داخل اتاق ریختند و بر محمّد هجوم آوردند. یکی از آنها شمشیر بر تهیگاه او زد که محمّد بر رو در افتاد، آن گاه سر از بدنش جدا کردند و به نزد طاهر بردند، او هم سر را برای مأمون به جانب خراسان فرستاد.

وقتی سر امین را نزد مأمون بردند دستور داد سر را در صحن خانه بر چوبی نصب کردند و لشکریان خود را طلبید و به آنها هدیه می داد و به هر کدام که می خواست جایزه دهد دستور می داد اوّل بر آن سر لعنت کند و سپس جایزه اش را دریافت نماید. مردم بر سر برادرش لعنت می کردند و جایزه می گرفتند!

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه