عبرت های ماندگار صفحه 91

صفحه 91

و حمید بن قحطبه دست های خود را شست و به من هم گفت دست خود را شستم. سفره پهن کردند و غذا حاضر شد.

گفتم: ماه رمضان است و از خوردن غذا پرهیز کردم.

حمید بن قحبطه گفت: چرا غذا نمی خوری؟

گفتم: نه بیمارم و نه مسافر و نه علت دیگری وجود دارد که سبب افطار من گردد و شاید امیر دلیلی دارد که روزه خود را افطار می کند.

گفت: نه، دلیلی بر خوردن خود ندارم و گریه کرد.

بعد از آنکه از خوردن غذا فارغ شد پرسیدم علت گریه شما چه بود؟

گفت: وقتی هارون الرشید در طوس بود شبی مرا احضار کرد، به خدمت او که رفتم، دیدم شمشیر کشیده و خادمی هم در برابر او ایستاده است.

هارون گفت: اطاعت تو از من در چه حدی است؟

گفتم: به جان و مال اطاعت می کنم.

هارون سر به زیر انداخت و به من اجازه مراجعت داد.

برگشتم و هنوز در منزل خود درنگ نکرده بودم که غلامش آمد و گفت: امیرالمؤمنین (هارون الرشید) را اجابت کن!

گفتم: «انا للَّه و انا الیه راجعون» و ترسیدم که قصد کشتن مرا کرده باشد، به نزد او رفتم، سر بلند کرد و گفت: اطاعت تو از امیرالمؤمنین (هارون) چه اندازه است؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه