قصّه های تربیتی صفحه 88

صفحه 88

غلام امام علیه السلام آفتابه و طشت و حوله ای آورد تا دست های خود را بشویند. ابتدا سراغ مهمانان رفت و از پدر شروع کرد تا برروی دست های او آب بریزد، امیرالمؤمنین علیه السلام فوراً از جا برخاست و آفتابه را گرفت تا خود بر دست او بریزد امّا آن مرد امتناع کرد و عرض کرد یا امیرالمؤمنین! خداوند مرا ببیند در حالی که شما بر روی دست های من آب بریزی؟

حضرت فرمود: بنشین و دست هایت را بشوی. خداوند عزّوجل تو را می بیند که برادرت امتیاز و برتری نسبت به تو ندارد.

آن مرد نشست و به دستور امام علیه السلام دست های خود را شست. در پایان آفتابه را به فرزندش محمّد حنفیه داد و فرمود: اگر این فرزند بدون همراهی پدر به مهمانی من آمده بود بر روی دست هایش آب می ریختم، امّا خدای عزّوجل ابا دارد که، بین پدر و فرزندی که در یک مکان قرار دارند به تساوی عمل شود. پس پدر بر دست پدر و فرزند بر دست فرزند آب بریزد.

محمّد حنفیه آفتابه را گرفت و بر دست فرزند میهمان آب ریخت.(1)

پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

مَنْ کانَ یؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْاخِرِ فَلْیکْرِمْ ضَیفَهُ.

کسی که ایمان به خدا و روز آخرت دارد میهمان خود را اکرام کند.(2)

کمک به همنوع

«مصادف» که یکی از شیعیان امام صادق علیه السلام است می گوید: همراه امام علیه السلام در راه بین مکه و مدینه حرکت می کردیم. به مردی برخوردیم که در پای تنه درختی بر زمین افتاده بود و توان برخاستن نداشت.


1- 160. بحارالانوار، ج 41 ، ص 56 .
2- 161. بحارالانوار، ج 62 ، ص 292 .
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه