دانستنیهای پیامبر اکرم حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم صفحه 69

صفحه 69

داستان ذبح عبد الله

با تولد یافتن حمزه و عباس عدد پسران عبدالمطلب به ده تن رسید، و در این وقت عبدالمطلب به یاد نذری که کرده بود افتاد، و از این رو آنها را جمع کرده و داستان نذر خود را به اطلاع ایشان رسانید. فرزندان اظهار کردند:

ما در

اختیار تو و تحت فرمان تو هستیم. عبدالمطلب که آمادگی آنها را برای انجام نذر خود مشاهده کرد آنان را به کنار خانه کعبه آورد، و برای انتخاب یکی از ایشان قرعه زد، و قرعه به نام عبدالله در آمد، که گویند:

عبد الله از همه نزد او محبوبتر بود.

در این هنگام عبدالمطلب دست عبدالله را گرفته و با دست دیگر کاردی بران برداشت و عبدالله را به جایگاه قربانی آورد تا درراه خدا قربانی نموده به نذر خود عمل کند. مردم مکه و قریش و فرزندان دیگر عبدالمطلب پیش آمده و خواستند بوسیله ای جلوی عبدالمطلب را از این کار بگیرند ولی مشاهده کردند که وی تصمیم انجام آن را دارد، و از میان برادران عبدالله، ابوطالب به خاطر علاقه زیادی که به برادر داشت بیش از دیگران متاثر و نگران حال عبدالله بود تا جائی که نزدیک آمد ودست پدر را گرفت و گفت:

پدر جان! مرا به جای عبدالله بکش و او را رها کن! در این هنگام دائیهای عبدالله و سایر خویشان مادری او نیز پیش آمده و مانع قتل عبدالله شدند، جمعی از بزرگان قریش نیز که چنان دیدند نزد عبدالمطلب آمده و بدو گفتند:

تو اکنون بزرگ قریش و مهتر مردم مکه هستی و اگر دست به چنین کاری بزنی دیگران نیز از تو پیروی خواهند کرد و این به صورت سنتی در میان مردم در خواهد آمد. پاسخ عبدالمطلب نیز در برابر همگان این بود که نذری کرده ام و باید به نذر خود عمل نمایم. تا بالاخره پس از گفتگوی زیاد قرار بر این شد (3) که شتران چندی از شتران بسیاری

که عبدالمطلب داشت بیاورند و برای تعیین قربانی میان عبدالله و آنها قرعه بزنند و اگر قرعه به نام شتران در آمد آنها را به جای عبدالله قربانی کنند و اگر باز به نام عبدالله در آمد به عدد شتران بیافزایند و قرعه را تجدید کنند و همچنان به عدد آنها بیفزایند تا وقتی که به نام شتران در آید، عبدالمطلب قبول کرد و دستور داد ده شتر آوردند و قرعه زدند باز دیدند به نام عبدالله درآمد ده شتر دیگر افزودند و قرعه زدند باز دیدند قرعه به نام عبدالله در آمد ده شتر دیگر افزودند و قرعه زدند باز هم به نام عبدالله در آمد و همچنان هر بار ده شتر اضافه کردند و قرعه زدند و همچنان عبدالله در می آمد تا وقتی که عدد شتران به صد شتر رسید قرعه به نام شتران در آمد که در آن هنگام بانگ تکبیر و صدای هلهله زنان و مردان مکه به شادی بلند شد و همگی خوشحال شدند، اما عبدالمطلب قبول نکرده گفت:

من دو بار دیگر قرعه می زنم و چون دو بار دیگر نیز قرعه زدند به نام شتران در آمد و عبدالمطلب یقین کرد که خداوند به این فدیه راضی شده و عبدالله را رها کرد و سپس دستور داد شتران را قربانی کرده گوشت آنها را میان مردم مکه تقسیم کنند. و شیخ صدوق «ره» گذشته از اینکه این داستان را در کتاب عیون و خصال به تفصیل از امام صادق علیه السلام روایت کرده، در کتاب من لا یحضره الفقیه نیز از امام باقر علیه السلام اجمال آن را در باب

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه