دائره المعارف طهور: ادب و اخلاق صفحه 1052

صفحه 1052

گفتند: «آقای حاکم چه خبر داری از این بیچاره، آبرویش رفته، مال ندارد، گدا و خانه نشین شده. در خانه چیز فروشی می کند. دستش خالی شده است.»

عکرمه خیلی دلش سوخت. رقت کرد. مسأله حساب خداست. بنده خیلی میل دارم فتوت و اخلاص و صبر بر اخلاص در این داستان روشن بشود. وقتی شب شد، از بیت المالی که زیر دستش بود، چهار هزار اشرفی برداشت، در چهار کیسه کرد و به دست غلامش داد. مرکبی، خودش سوار شد، یک مرکب هم غلامش تا حدود خانه خزیمه آمد. آن جا برای این که غلام هم نفهمد، از غلام هم پنهان می کند. می خواهد یک عمل خالصی بکند که فقط خدا بداند و بس. به غلام گفت: «تو برگرد و پولها را به من بده». خودش حمالی کرد. آقای حاکم با آن شأن و جلالش پولها را به دوش انداخت و حمالی کرد. در تاریکی سر و صورتش هم بسته، آمد در خانه خزیمه در زد. خزیمه بیرون آمد و گفت: «کیست؟» گفت: «یک نفر عرب هستم این را برای تو آورده ام».

گفت: «چیست؟»

گفت: «چهارهزار دینار است، چیزی نیست. شنیده بودم که تو گرفتار شدی، این پول را آورده ام»

گفت: «تا تو را نشناسم پول را نمی گیرم» گفت: «چکار داری کیستم. پول را بگیر نمی خواهم مرا بشناسی».

خزیمه هم محکم گفت: «تا نگویی کیستی، پول را من نمی گیرم».

آن هم ناچار شد یک لقب جعلی به عنوان کلی گفت: «انا جابر اثرات الکرام؛ من یک آدمی هستم که لغزشهای صاحبان کرم را جبران می کنم. کریمهایی که لغزش پیدا می کنند، مال از کفشان می رود، من به دادشان می رسم و پول می دهم». این را گفت و گریخت.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه