دائره المعارف طهور: ادب و اخلاق صفحه 1690

صفحه 1690

من_اب_ع

شهید عبدالحسین دستغیب (ره) - داستانهای شگفت - از صفحه 19 تا 20 و صفحه 73 تا 74

کلی__د واژه ه__ا

شیخ محمد حسین قمشه ای

دو حکایت درباره توفیق تشرف خدمت امام زمان (ع)

یکی از اخیار زمان به نام حاج محمدعلی فشندی تهرا نی، توفیق تشیف به خدمت حضرت بقیه الله – عجل الله تعالی فرجه – نصیبش شده و داستانهایی دارد که دو نمونه از آنها را از زبان خودشان اینجا ذکر می کنیم:

قر یب سی سال قبل عازم کربلا شدیم برای ز یارت اربعین، موقعی بود که برای هر نفر جهت گذرنامه چهار صد تومان می گرفتند، بعد از گرفتن گذرنامه، خانواده گفت من هم می آیم، ناراحت شدم که چرا قبلا نگفته بود، خلاصه بدون گذرنامه حرکت نمودیم و جمعیت ما پانزده نفر بود، چهار مرد و یازده زن و یک علویه همراه بود که قرابت با دو نفر از همراهان داشت و عمر آن علویه 105 سال بود، خیلی به زحمت او را حرکت دادیم و با سهولت و نداشتن گذرنامه، خانواده را از دو مرز ایران و عراق گذراندیم و به کربلا مشرف شدیم. قبل از اربعین و بعد از اربعین به نجف اشرف مشرف شدیم و بعد از 17 ربیع الاول قصد کاظمین و سامرا را نمودیم. آن دو نفر مرد که از خویشان آن علویه بودند از بردن علویه ناراحت بودند و می گفتند او را در نجف می گذاریم تا برگردیم، من گفتم زحمت این علویه با من است و حرکت نمودیم. در ایستگاه ترن کاظمین برای سامرا جمعیت بسیار بود و همه در انتظار آمدن ترن بودند که از کرکوک موصل بیاید برود بغداد و بعد از بغداد بیاید و مسافرها را سوار کند و حرکت کنند، و با این جمعیت تهیه بلیط و محل بسیار مشکل بود. ناگاه سید عربی که شال سبزی به کمر بسته بود نزد ما آمد و گفت حاج محمدعلی! سلام علیکم شما پانزده نفر هستید؟ گفتم بله، فرمود: شما اینجا باشید این پانزده بلیط را بگیرید من می روم بغداد بعد از نیم ساعت با قطار بر می گردم، یک اطاق دربست برای شما نگاه می دارم شما از جای خود حرکت نکنید. قطار از کرکوک آمد و سید سوار شد و رفت. بعد نیم ساعت قطار آمد، جمعیت هجوم آوردند، رفقا خواستند بروند من مانع شدم، قدری ناراحت شدند، همه سوار شدند آن سید آمد و ما را سوار قطار نمود یک اطاق در بست، تا وارد سامرا شدیم آن آقا سید گفت شما را می برم منزل سید عباس خادم و رفتیم منزل سید عباس، من رفتم نزد سید عباس گفتم ما پانزده نفر هستیم و دو اطاق می خواهیم و شش روز هم اینجا هستیم چه مقدار به شما بدهم؟ گفت یک آقا سیدی کرایه شش روز شما را داد با تمام مخارج خوراک و زیارت_نامه خوان، روزی دو مرتبه هم شما را ببرم سرداب و حرم. گفتم سید کجاست؟ گفت الان از پله های عمارت پایین رفت. هر چند دنبالش رفتیم او را ندیدیم. گفتم از ما طلب دارد پانزده بلیط برای ما خر یداری نموده، گفت من نمی دانم تمام مخارج شما را هم داد. خلاصه بعد از شش روز آمدیم کربلا نزد مرحوم آقا میرزا مهدی شیرازی رفتم و جریان را گفتم، سوال نمودم راجع به بدهی نسبت به سید، مرحوم میرزا مهدی گفت با شما از سادات کسی هست؟ گفتم یک علویه است. فرمود او امام زمان علیه السلام بوده و شما را مهمان فرموده.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه