دائره المعارف طهور: ادب و اخلاق صفحه 1961

صفحه 1961

گفت: «برای تو که نبود. بالاخره او را با کمال عزت و احترام نزد خلیفه اموی آورد و گفت: «این همان جوانمرد است، حاکم معزول قبلی است». نوشته اند خلیفه اموی هم مال زیادی به او داد و خواست او را بر سر پستش برگرداند؛ او نپذیرفت و گفت: «جزیره را نمی خواهم آن را برای همین خزیمه بگذار». محل دیگری را به او داد و با کمال عزت و احترام به آن جا رفت.

من_اب_ع

آیت الله دستغیب- ایمان- صفحه 47-52

کلی__د واژه ه__ا

اخلاق اخلاص صبر داستان اخلاقی عکرمه ابن ابی جهل تربیت

داستانی درباره صبر بر مصیبت

دو نفر از صلحا همسفر شدند. در بیابان حجاز به سمت مقصدی می رفتند؛ راه را گم کردند. از گرسنگی و تشنگی و گرمازدگی به زحمت افتادند. از دور خیمه ای به چشمشان خورد و به سمت آن رفتند. دیدند پیرزنی قد خمیده میان خیمه نشسته و بزغاله ای را با طناب به عمود خیمه بسته است. وارد شدند و سلام کردند و گفتند: ما تشنه و گرسنه و گرمازده ایم، اگر ممکن است به جرعه ی آب و لقمه ی نانی از ما پذیرایی کن. پیرزن که نامش ام عقیل بود؛ فورا از جا جست و ظرف آبی را که در گوشه ی خیمه داشت آورد و گفت: شما فعلا رفع تشنگی کرده و خستگی بگیرید تا پسرم که به صحرا برای شتر چرانی رفته برگردد و این بزغاله را سر ببرد و من برای شما غذا تهیه کنم! ما نشستیم و پیرزن هم کنار خیمه نشست. می دیدیم هرچند دقیقه ای دامن خیمه را کنار می زند و به بیابان نگاه می کند. گفتیم: منتظر چه هستی؟ گفت: به خط سیر پسرم نگاه می کنم؛ امروز دیر کرده است! بار دیگر نگاه کرد. دیدیم پریشان حال شد، گفتیم: چطور شد؟ گفت خدا به خیر بیاورد. می ترسم حادثه ای پیش آمده باشد. شتر پسرم را دیگری سوار شده می آید و خودش نیست. این را گفت و از جا جست و بیرون رفت. آن مرد تا رسید گفت: مادر سرت به سلامت بچه ات مرد! پیداست که مادر از شنیدن این خبر به چه حالی خواهد افتاد ولی این زن بدون اینکه ناله و افغان سر بدهد گفت: ای جوان! آهسته حرف بزن. من مهمان دارم؛ نکند آنها بفهمند. بگو چه شده؟ گفت: پسرت رفت شترها را آب بدهد، آنها بهم ریختند؛ یکی از شترها لگد انداخت به پهلوی پسرت خورد و او با سر در میان چاه افتاد. ما رفتیم او را بیرون آوردیم مرده بود. الان جنازه اش کنار چاه است. مادر بچه مرده خویشتن داری از خود نشان داد که به راستی حیرت آور است! به مرد شتر سوار گفت: فرزندم فعلا پیاده شو و این بزغاله را سر ببر تا من غذا برای مهمانانم فراهم کنم تا ببینم چه باید بکنم؟ مرد آمد و سر بزغاله را برید و مادر بینوا در گوشه ای نشست، در حالی که دلش می سوزد و اشک می ریزد.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه