دائره المعارف طهور: ادب و اخلاق صفحه 2197

صفحه 2197

9_ در حدیث دیگری از پیامبر اکرم (ص) می خوانیم: «سته یدخلون النار قبل الحساب بسته؛ شش گروهند که قبل از حساب الهی وارد آتش دوزخ می شوند به خاطر شش چیز!»، «قیل یا رسول الله من هم؟؛ عرض کردند ای رسول خدا! آنها کیانند؟»، «قال: الامراء بالجور، و العرب بالعصبیه، و الدهاقین بالتکبر، و التجار بالخیانه، و اهل الرستاق بالجهاله، و العلماء بالحسد؛ زمامداران به خاطر ظلم و بیدادگری، عرب به خاطر تعصب، کدخدایان و خان ها به خاطر تکبر، تجار به خاطر خیانت به مردم، روستاییان به خاطر جهل و دانشمندان به خاطر حسد!». به این ترتیب حسد در درجه اول بلای بزرگ برای دانشمندان است!

10_ این بحث را با حدیث دیگری از پیامبر اکرم (ص) به پایان می بریم(هر چند احادیث در این زمینه بسیار است) فرمود: «انه سیصیب امتی داء الامم! قالوا: و ماذا داء الامم؟! قال: الاشر و البطر و التکاثر و التنافس فی الدنیا، و التباعد و التحاسد حتی یکون البغی، ثم یکون الهرج!؛ به زودی بیماری (بزرگ) امتها، امت مرا فرامی گیرد! عرض کردند: بیماری (بزرگ) امتها چیست؟ فرمود: هوسرانی و عیاشی و فزون طلبی، مسابقه در دنیاپرستی، اختلاف و نفاق و حسد نسبت به یکدیگر و سرانجام به ظلم و ستم و سپس به هرج و مرج مبتلا می شوند!».

من_اب_ع

ناصر مکارم شیرازی- اخلاق در قرآن- ج 2 (همراه با حذف و اضافات)

کلی__د واژه ه__ا

انسان رذایل اخلاقی ایمان حسادت تربیت چهارده معصوم (ع) دنیا آخرت

داستانهای عبرت آمیز

زنی حسود!

روزی و روزگاری در سرزمینی، زنی بود بسیار حسود، همسایه ای داشت به نام خواجه سلمان که مردی ثروتمند و بسیار شریف و محترم بود، زن بر خواجه رشک می برد و می کوشید که اندکی از نعمت های آن مرد شریف را کم کند و نیک نامی او را از میان ببرد؛ ولی کاری از پیش نمی برد و خواجه به حال خود باقی بود. عاقبت روزی تصمیم گرفت، که خواجه را مسموم کند: حلوایی پخت و در آن زهری بسیار ریخت و صبحگاهان بر سر راه خواجه ایستاد؛ هنگامی که خواجه از خانه خارج شد، حلوا را در نانی نهاده، نزد خواجه آورد و گفت: خیراتی است. خواجه، حلوا را بستاند و چون عجله داشت، از آن نخورده به راه افتاد و به سوی مقصدی از شهر خارج شد. در راه به دو جوان برخورد که خسته و مانده و گرسنه بودند. خواجه را بر آن دو، شفقت آمد. نان و حلوا را بدیشان داد؛ آن دو آن را با خشنودی فراوان، از خواجه گرفتند و خوردند و فی الحال (در جا) مردند. خبر به حاکم شهر رسید، و خواجه را دستگیر کرد، هنگامی که از وی بازجویی شد، خواجه داستان را گفت. حاکم کسی را به سراغ زن فرستاد، زن را حاضر کردند، چون چشم زن به آن دو جنازه افتاد، شیون و زاری آغاز کرد و فریاد و فغان راه انداخت؛ معلوم شد که آن دو تن، یکی فرزند او، و دیگری برادر او بوده است. خود آن زن هم از شدت تأثر و جزع پس از یکی دو روز مرد. آری خودم کردم که لعنت بر خودم باد. این حسود بدبخت، گور خود را با دست خود کند و دو جوان رعنایش را فدای حسد خویش کرد؛ تا زنده بود، پیوسته در عذاب بود و سرانجام جان خود را در راه حسد از دست داد و در جهان دیگر به آتش غضب الهی خواهد سوخت.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه