دائره المعارف طهور: ادب و اخلاق صفحه 426

صفحه 426

من_اب_ع

مرتضی مطهری- امدادهای غیبی- صفحه 40-42

کلی__د واژه ه__ا

اخلاق انسان آزادی اسارت فضایل اخلاقی ابوعلی سینا

حکایت آخرین روزهای حیات امام علی (ع)

آخرین ماه مبارک رمضانی که بر علی (ع) گذشت، یک ماه رمضان دیگری بود و صفای دیگری داشت. برای خاندان علی این ماه رمضان از همان روز اول، توأم با دلهره و اضطراب بود، چون روش علی در این ماه با همه رمضانهای دیگر تفاوت داشت. در اثر خبرهایی که پیامبر اکرم (ص) داده بود و علائمی که خود علی (ع) می دانست و گاهی اظهار می کرد، ناراحتی و اضطراب در میان اهل بیت و اصحاب نزدیکش پیدا شده بود. چیزهای عجیبی می گفت. در این ماه رمضان در خانه فرزندانش افطار می کرد، هر شب مهمان یکی از فرزندان بود، یک شب مهمان امام حسن (ع) و یک شب مهمان امام حسین (ع) و یک شب مهمان دخترش زینب، که زن عبدالله بن جعفر بود، و از همیشه کمتر غذا می خورد. بچه ها دلشان به حال این پدر می سوخت و واقعا رقت می کردند. گاهی می پرسیدند: پدرجان! چرا اینقدر کم غذا می خوری؟ می فرمود: می خواهم در حالی خدای خود را ملاقات کنم که شکمم گرسنه باشد. بچه ها می فهمیدند که علی در یک حالت انتظاری است. گاهی به آسمان نگاه می کرد و می گفت: حبیبم پیغمبر که به من خبر داده است، راست گفته است، سخن او دروغ نیست، نزدیک است، نزدیک است، روز سیزدهم ماه رمضان موضوعی گفت که از همه وقت، بیشتر ناراحتی ایجاد کرد.

ظاهرا روز جمعه ای بود که خطبه می خواند. فرزندم حسین! از این ماه چند روز باقی مانده است؟ (پاسخ داد) پدر جان! هفده روز، فرمود: آری، نزدیک است که این محاسن به خون این سر رنگین شود، زمان رنگین شدن این (محاسن) نزدیک است. شب نوزدهم فرا رسید. بچه ها پاسی از شب را خدمت علی بودند. امام حسن به خانه خودشان رفتند. علی (ع) هم در مصلای خود بود. هنوز صبح طلوع نکرده بود که امام حسن -به خاطر ناراحتی و یا اینکه هر شب اینطور بوده است- بار دیگر به مصلای پدر رفت. امیرالمؤمنین برای امام حسن و امام حسین که از اولاد زهرا بودند، احترام خاصی قائل بود و احترام پیغمبر و زهرا را در احترام به اینها می دانست به فرزندش فرمود: «ملکتنی عینی و انا جالس فسنح لی رسول الله (ص) فقلت: یا رسول الله ما ذا لقیت من امتک من الاود و اللدد! فقال: ادع علیهم. فقلت: ابدلنی الله بهم خیرا منهم، و ابدلهم بی شرا لهم منی» پسر جان! یکدفعه در عالم رؤیا پیغمبر در برابرم ظاهر و مجسم شد، تا پیغمبر را دیدم، عرض کردم: یا رسول الله! من از دست این امت تو چه خون دلی خوردم!

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه