دائره المعارف طهور: ادب و اخلاق صفحه 531

صفحه 531

بالاخره معالجات موثر نشد. شب شد. مأمون گفت که این تخت مرا بگیرید و ببرید بالای آن تپه روی بلندی. بردند روی بلندی. از بالای آن بلندی به تمام لشکرگاه مشرف بود. شب بود و هر گروهی در یک جا جمع شده و آتشی روشن کرده بودند. آنها هم بی خبر که الان به سر مأمون بدبخت چه آمده است. مأمون نگاه کرد دید تمام این دشت، چند فرسخ در چند فرسخ، همین طور آتش و چراغ روشن است، دید این دشت را سپاهیان مأمون پر کرده اند. حالا یک چنین لشکری و یک چنین قدرتی دارد و اینچنین در مقابل یک بیماری که ریشه اش معلوم نیست عاجز و ناتوان است. می گویند: در همان حال سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: «یا من یبقی ملکه ارحم من لا یبقی ملکه؛ ای کسی که ملکش باقی است رحمی بکن به این بدبختی که ملکش فانی است». ولی این حالتش مثل حالت فرعون در دم آخر است، «الان و قد عصیت قبل، آیا حالا ایمان می آوری؟ در حالی که پیش از این نافرمانی کردی» (یونس/ 91).

من_اب_ع

مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 202-204

کلی__د واژه ه__ا

مرگ اخلاق بیماری داستان اخلاقی مأمون تربیت

تاثیر صفت عناد و لجاجت بر انسان

چون غرض آمد هنر پوشیده شد *** صد حجاب از دل به سوی دیده شد

اینکه مغرض بودن و لجاجت داشتن، عتو و سرکشی داشتن، چه می کند با انسان، واقعا عجیب است! این کلمه "اسلام" که نام دین خداست خودش معجزه است، یعنی آن روح دین و روح انسانیت و مرز میان کفر و دین را همین یک کلمه معین می کند. "اسلام"، یعنی انسان تسلیم باشد در مقابل حقیقتی که بر او عرضه می شود یا حالت عناد و سرکشی و لجاج داشته باشد. اگر بخواهد حالت لجاج در کار باشد، دیگر هیچ چیزی در انسان کارگر نیست.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه