دائره المعارف طهور: ادب و اخلاق صفحه 588

صفحه 588

من_اب_ع

مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 37-36

کلی__د واژه ه__ا

اخلاق قضاوت انصاف داستان اخلاقی شیخ مرتضی انصاری سید حسین کوه کمری تربیت

داستان زنده کردن کبوتر مرده به دست ولی خدا

علامه تهرانی میگوید: حقیر خودم این داستان را از مرحوم آیه الحق و سند العلم آیت الله حاج میرزا محمدجواد انصاری همدانی رضوان الله علیه شنیدم که میفرمود: یکی از بزرگان همدان که با ما سابقه دوستی و آشنائی خیلی قدیمی داشت برای ما نقل کرد که: من برای کشف حقیقت و فتح باب معنویات، متجاوز از بیست سال در خانقاه ها تردد و رفت و آمد کرده بودم، و در نزد أقطاب و دراویش رفته و دستوراتی گرفته بودم. ولی هیچ نتیجه ای حاصل نشد، و هیچ روزنه ای از کمال و معارف پیدا نشده و هیچ بابی مفتوح نگشت بطوریکه دچار یأس و سرگردانی شدم و چنین پنداشتم که اصلا خبری نیست، حتی آنچه از ائمه (ع) نقل شده است شاید گزاف گوئی باشد. شاید مطالب جزئی از پیامبران و امامان نقل شده و سپس در اثر مرور زمان در بین مریدان و تابعان آنها بزرگ شده و ورم کرده است، و بالنتیجه حالا مردم برای آنان معجزات و کرامات و خارق عادات ذکر می کنند.

گفت: مشرف شده بودم به اعتاب عالیات، زیارت کربلا را نمودم، به نجف اشرف مشرف شدم و زیارت کردم، و یکروز به کوفه آمدم و در مسجد کوفه اعمالی که وارد شده است را انجام دادم؛ و قریب یک ساعت به غروب مانده بود که از مسجد کوفه بیرون آمدم و در جلوی مسجد منتظر ریل بودم که سوار شوم و مرا به نجف بیاورد. در آن زمان بین نجف و کوفه که دو فرسخ است، واگن اسبی کار میکرد و آنرا ریل می گفتند. هر چه منتظر شدم نیامد. و در این حال دیدم مردی از طرف بالا به سمت من می آید و او هم به سمت نجف میرفت. او یک مرد عادی بود، کوله پشتی هم داشت. سلام کرد و گفت: چرا اینجا ایستاده ای؟ گفتم: منتظر واگن هستم، میخواهم به نجف بروم! گفت: بیا حالا با هم یواش یواش میرویم تا ببینیم چه میشود! با هم صحبت می کنیم و میرویم تا ببینیم چه میشود! با او به صحبت پرداخته و به راه افتادیم. در بین راه بدون مقدمه به من گفت: آقاجان! این سخنها که تو میگوئی که هیچ خبری نیست، کرامات و معجزه اصلیت ندارد، این حرف ها درست نیست! من گفتم: چشم و گوش من از این حرف ها پر شده، از بس که شنیدم و اثری ندیدم؛ این حرف ها را دیگر با من نزن؛ من به این امور بی اعتقاد شده ام! چیزی نگفت. کمی که راه آمدیم دوباره شروع کرد به سخن گفتن؛ گفت: بعضی از مطالب را باید انسان توجه داشته باشد. این عالم دارای ملکوت است، دارای روح است؛ مگر خودت دارای روح نیستی؟ چگونه هم اکنون بدنت راه میرود، این به اراده تو و به اراده روح تست؛ این عالم هم روح دارد، روح کلی دارد. روح کلی عالم امام است؛ از دست امام همه چیز بر می آید. افرادی که آمدند و دکان داری نموده و مردم را به باطل خوانده اند، دلیل نمی شود که اصلا در عالم خبری نیست؛ و بدین جهت نباید انسان دست از کار خود بردارد و از مسلمات منحرف شود!

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه