عبرت آموز: مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان صفحه 105

صفحه 105

او گفتم و اعلام کردم من از فلسفه خواب بی خبر بودم تا الآن فهمیدم که دعوت حضرت رضا از تو بدون دلیل نبوده ، امام علیه السلام می خواست به وسیله تو این خطر را از ما دور کند . حال ابراهیم عوض شد ، انقلاب شدیدی به او دست داد ، به شدت گریست ، این حال تا رسیدن به تپّه سلام جایی که برق گنبد بارگاه ملکوتی حضرت رضا علیه السلام دیده مسافران را روشن می کند ادامه داشت ، در آنجا گفت :

زنجیری به گردن من بیندازید ، مرا تا نزدیک صحن به این صورت ببرید ، چون پیاده شدیم مرا به جانب حرم به همین حال حرکت دهید . آنچه می خواست انجام دادیم . تا در مشهد بودیم همین حال تواضع و خضوع را داشت ، توبه عجیبی کرد ، پول پیرزن ناشناس را در ضریح مطهر انداخت ، امام را شفیع خود قرار داد تا گناهان گذشته اش بخشیده شود ، همه مسافران کاروان به او غبطه می خوردند . سفر در حال خوشی پایان یافت ، همه به ارومیه برگشتیم ولی آن تائب باارزش ، مقیم کوی یار شد !

توبه شقیق بلخی

شقیق فرزند یکی از ثروتمندان منطقه بلخ بود . زمانی برای تجارت به بلاد روم رفت ، شهرهای روم را در برنامه سیاحت و گشت و گذار گذاشت . در یکی از شهرها برای تماشای مراسم بت پرستان وارد بتخانه ای شد ، خادم بتخانه را دید موی سر و صورت را تراشیده ، لباس ارغوانی به تن کرده و مشغول خدمت است ، به او گفت : تو را خدای حیّ و آگاهی است ، به عبادت او برخیز و این بت های بیجان را واگذار که نفع و زیانی ندارند . خادم به شقیق گفت : اگر انسان را خدای حیّ و آگاهی است ، قدرت دارد تو را در شهر و دیار خودت روزی دهد ، چرا تصمیم گرفته ای همه عمر خود را برای به دست آوردن پول خرج کنی و اوقات گرانبها را در این شهر و آن شهر نابود سازی ؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه