عبرت آموز: مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان صفحه 112

صفحه 112

موسی ! در جان من آتش افروختی ، از این آتش جان و دلم را سوختی ، این چه پیامی بود که من به محبوب عالم دادم ، رویم سیاه ، وای بر من ، ای موسی ! ایمان به من عرضه کن ، موسی حقیقت را به من یاد بده ، خدایا چه داستان عجیبی بود ، جانم را بگیر تا از فشار وجدان راحت شوم !

موسی سخنی از ایمان و عشق ، و کلامی از ارتباط و رابطه با خدا تعلیم او کرد ، و او هم با اقرار به توحید و توبه از گذشته ، جان را تسلیم محبوب نمود !

توبه مرد جزیره نشین

از حضرت سجاد علیه السلام روایت شده : مردی خاندان خود را به کشتی سوار کرد و به دریا اندر شد ، کشتی آنها شکست و از سرنشینان کشتی جز همسر آن مرد نجات نیافت . او بر تخته پاره ای از کشتی برنشست و موجش به یکی از جزیره ها برد ، در آن جزیره مردی راهزن بود که همه کارهای ناشایسته را کرده و تمام غدقن های خدا را شکسته بود ، چیزی ندانست جز این که آن زن بالا سرش آمد و ایستاد ، سر به سوی او برداشت و گفت : آدمی زاده هستی یا پری ؟ گفت :

آدمی زاده ام ، با او سخنی نگفت و به او درآویخت همانند شوهری که با زن درآویزد ، چون آهنگ او کرد آن زن به خود لرزید ، آن راهزن گفت : چرا بر خود می لرزی ؟ در پاسخ گفت : از این می ترسم و با دست خود اشاره به عالم بالا کرد ، آن مرد گفت : چنین کاری کرده ای ؟ گفت : نه به عزت او سوگند . مرد راهزن گفت : تو چنین از خدا می ترسی با این که از این هیچ نکردی ، و من اکنون تو را به زور بر آن داشتم ، به خدا که من سزاوارترم ، آری ، من به این ترس و هراس از تو شایسته ترم ، کاری نکرده برخاست و نزد خاندان خود رفت و همتی جز توبه و بازگشت نداشت .

در این میان که می رفت راهبی رهگذر با او برخورد و به همراه هم می رفتند

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه