عبرت آموز: مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان صفحه 113

صفحه 113

و آفتاب آنها را داغ کرد ، راهب به آن جوان گفت : دعا کن تا خداوند با ابری سایه بر ما اندازد ، آفتاب ما را می سوزاند . آن جوان گفت : من برای خود در درگاه خدا حسنه ای نمی دانم که دعایی کنم و از او چیزی خواهم . راهب گفت : پس من دعا می کنم و تو آمین بگو . گفت : بسیار خوب ، و راهب شروع به دعا کرد و جوان آمین گفت و چه زود ابری بر آنها سایه انداخت ، و زیر سایه آن مقدار بسیاری از روز راه رفتند تا راه آنها جدا شد و دو راه شد ، و آن جوان از یک راه رفت و راهب از یکی دیگر ؛ به ناگاه آن ابر بالای سر آن جوان رفت . راهب گفت : تو از من بهتری ، دعا برای تو اجابت شده و برای من اجابت نشده ، داستان خود را به من بگو ؛ او خبر آن زن را گزارش داد . به او گفت : آنچه گناه در گذشته کرده ای برایت آمرزیده شده برای ترسی که به دلت افتاده باید بنگری در آینده چونی (1) ؟

توبه مرد نبّاش

معاذ بن جبل در حال گریه بر رسول خدا وارد شد ، به حضرت سلام کرد و جواب شنید ، پیامبر عزیز به او فرمودند : سبب گریه ات چیست ؟ عرضه داشت : جوانی خوش سیما کنار در مسجد ایستاده و هم چون مادر داغدیده بر حال خود می گرید ، علاقه دارد شما را زیارت کند ، فرمودند : او را به داخل مسجد راهنمایی کن . وارد مسجد شد ، به رسول حق سلام کرد ، حضرت سلامش را پاسخ دادند و فرمودند : جوان ، سبب گریه ات چیست ؟ عرضه داشت : چرا گریه نکنم در حالی که مرتکب گناهانی شده ام که خداوند اگر به بعضی از آنها مرا بگیرد به آتش جهنم دراندازد ، عقیده ام این است که دچار عقاب گناهم خواهم شد و خداوند هرگز مرا نمی بخشد .

پیامبر فرمودند : آیا دچار شرک به خداوند بوده ای ؟ گفت : از شرک به خداوند


1- 1) - کافی : 2 / 69 ، باب الخوف و الرجاء ، حدیث 8 ؛ بحار الأنوار : 67 / 361 ، باب 59 ، حدیث 6 .
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه