عبرت آموز: مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان صفحه 160

صفحه 160

کرد ؟ سپس برای پدرش این گونه دعا کرد : پروردگارا ! چنان که به ما مرحمت کردی و کارمان را به سامان رساندی ، به سوی پدرمان هم نظری انداز و کارش را به سامان برسان .

اما حاتم در حالی با کاروان به سوی حج می رفت که کسی در کاروان فقیرتر از او نبود ، نه مرکبی داشت که بر آن سوار شود ، نه توشه قابل توجهی که سفر را با آن به راحتی طی کند ، ولی کسانی که در کاروان او را می شناختند کمک ناچیزی بدرقه راه او می کردند .

شبی امیر الحاج به درد شدیدی گرفتار شد ؛ طبیب قافله از معالجه اش عاجز شد ، امیر گفت : آیا در میان قافله کسی هست که اهل حال باشد تا برای من دعا کند ، شاید به دعای او از این بلا نجات یابم . گفتند : آری ، حاتم اصم . امیر گفت :

هرچه زودتر او را به بالین من حاضر کنید . غلامان دویدند و او را نزد امیر آوردند . حاتم سلام کرد و کنار بستر امیر برای شفای امیر دست به دعا برداشت ؛ از برکت دعایش امیر بهبود یافت ، به این خاطر مورد توجه امیر قرار گرفت ، پس دستور داد مرکبی به او بدهند و مخارجش را تا برگشت از سفر حج به عهده وی گذارند .

حاتم از امیر سپاسگزاری کرد و آن شب با حالی خاص با خدای مهربان به راز و نیاز پرداخت ، چون به بستر خواب رفت و خوابش برد در عالم خواب شنید گوینده ای می گوید : ای حاتم ! کسی که کارهایش را با ما اصلاح کند و بر ما اعتماد داشته باشد ، ما هم لطف خود را شامل حال او می کنیم ، اینک نگران همسر و فرزندانت مباش ، ما وسیله معاش آنان را فراهم آوردیم . چون از خواب برخاست حمد و ثنای الهی را بجا آورد و از این همه عنایت حق شگفت زده شد .

هنگامی که از سفر برگشت ، فرزندانش به استقبالش آمدند و از دیدن او خوشحالی می کردند ، ولی او از همه بیشتر به دختر خردسالش محبت ورزید

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه