عبرت آموز: مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان صفحه 183

صفحه 183

نمی آیی ؟ گفت : همسرم از دنیا رفت ، مشغله تجهیز او مانع از آمدنم به کلاس درس شد . سعید گفت : برای خود همسری اختیار کن . گفت : استاد از مال دنیا بیش از دو درهم ندارم . گفت : دختر مرا می خواهی ؟ پاسخ داد : استاد خود می دانی . استاد دختر را برای طلبه خود عقد بست .

سعید چهل سال بود به خانه کسی نرفته بود ، شاگردش می گوید : غروب در خانه ام را زدند ، وقتی باز کردم دیدم سعید بن مسیب است ، دخترش را به من تحویل داد و رفت . گفتم : دختر چه داری ؟ گفت : حافظ قرآنم . گفتم : مهریه ؟ گفت : یک حدیث مرا کافی است ! گفتم :

جِهادُ المَرأَهِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ (1) .

« جهاد زن ، نیکو شوهر داری است » .

این سعید با این همه زهد و تقوا و درستی و کرامت و پاکی و خلوص می گوید : در مدینه قحطی و کم بارانی شد ، مردم به نماز و دعا رفتند ؛ من هم با آنان همراه شدم ولی آن جمع را لایق استجابت ندیدم ، غلام سیاهی را مشاهده کردم که در کنار تپه ای سر به خاک نهاده دعا می کند ، دعایش مستجاب شد و باران فراوانی بارید . دنبالش رفتم دیدم وارد خانه حضرت زین العابدین شد ، او را از حضرت خواستم . فرمود : همه غلامان من بیایند ، چون آمدند منظور نظرم را در میان آنان ندیدم . گفتم : آن که من می خواهم میان اینان نیست . گفتند :

تنها غلامی که باقی مانده غلام اصطبل است . امام فرمود : او را هم بیاورید . چون آوردند همان بود که من می خواستم . حضرت فرمود : ای غلام ! تو را به سعید بخشیدم . غلام سخت گریست و گفت : سعید مرا از زین العابدین جدا مکن .

چون دیدم سخت گریه می کند او را رها کردم و از خانه امام بیرون رفتم . پس از رفتن من به خاطر فاش شدن سرّش و برملا گشتن رازش سر به سجده می گذارد


1- 1) - کافی : 5 / 9 ، باب جهاد الرجل و المرأه ، حدیث 1 .
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه