عبرت آموز: مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان صفحه 197

صفحه 197

رحمت و لطف خدا به جوان زمان داود

شیخ صدوق روایت می کند : داود علیه السلام مجلسی داشت که جوانی در آن شرکت می کرد ، آن جوان بسیار ضعیف و لاغر بود و سکوتی زیاد و طولانی داشت .

روزی ملک الموت به محضر داود آمد در حالی که نگاه ویژه ای به آن جوان داشت ، داود گفت : به او نظر داری ؟ گفت : آری ، مأمورم هفت روز دیگر او را قبض روح کنم . داود دلش سوخت و به او رحمت آورد ، به وی گفت : ای جوان همسر داری ؟ گفت : نه ، تاکنون ازدواج نکرده ام .

داود گفت : نزد فلان کس که دارای منزلتی بزرگ است برو و به او بگو : داود گفت : دخترت را به همسری من در آور و با مهیا کردن مقدمات کار در این شب عروسی کن . سپس پول فراوانی در اختیار جوان گذاشت و گفت : این هم پول ، هرچه لازم است با خود ببر و پس از هفت روز به نزد من بیا .

جوان رفت و پس از هفت روز که از عروسی او گذشته بود به محضر داود آمد . داود به او گفت : در چه حالی ؟ گفت : حالم از تو بهتر است . ولی داود هرچه انتظار کشید که جوان قبض روح شود خبری نشد ؛ به جوان فرمود : برو هفت روز دیگر بیا .

جوان رفت و هفت روز دیگر بازگشت ، باز از قبض روحش خبری نشد ؛ فرمود : برو هفت روز دیگر بیا . رفت و هفت روز بعد برگشت . آن روز ملک الموت به محضر داود آمد ، به او گفت : تو نگفتی باید او را قبض روح کنم ؟ گفت : چرا . فرمود : پس چرا سه هفت روز گذشت و او را قبض روح نکردی ؟! گفت : داود ! خدا به خاطر رحم تو بر او به او رحم کرد و تا سی سال به او مهلت حیات داد (1) .


1- 1) - بحار الانوار : 4 / 111 ، باب 3 ، حدیث 31 .
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه