عبرت آموز: مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان صفحه 225

صفحه 225

حضرت فرمود : سلام مرا به حبیب برسانید .

چون سلام زینب کبری را به حبیب رسانیدند ، حبیب کفی از خاک برگرفت و بر فرق خود پاشید و گفت : من کیستم که دختر کبرای امیر عرب به من سلام رساند ! !

از برنامه های بسیار مهم حبیب ، درخواست وصیت در آخرین لحظات عمر مسلم بن عوسجه از مسلم بود :

هنگامی که حبیب با حضرت حسین علیه السلام بر سر مسلم بن عوسجه آمدند ، او را رمقی در بدن بود ، حبیب خطاب به مسلم گفت : ای مسلم ! بر من سخت است که تو را این گونه آغشته در خون ببینم ، تو را به بهشت بشارت باد .

مسلم با صدایی ضعیف گفت :

بَشَّرَکَ اللّه بِخَیْر .

خدا تو را به خیر مژده دهد .

حبیب گفت : اگر نبود که ساعت دیگر به تو ملحق می شوم یقیناً دوست داشتم که اگر وصیتی داری با من در میان بگذاری ! که من با جان و دل در انجام آن کوشش لازم نمایم .

مسلم به سوی امام اشاره کرد و گفت : وصیت من با تو این است که از یاری این غریب دست باز نداری !

حبیب گفت : به پروردگار کعبه جز این عمل نکنم و دیده ات را به اجرای این وصیت روشن سازم .

و در کتاب « مهیج الاحزان » گوید : هنگامی که حبیب آماده شهادت شد ، حضرت حسین علیه السلام به او فرمود : تو از جد و پدرم یادگاری ، پیری تو را دریافته ، چگونه راضی شوم به میدان بروی ؟

حبیب گریست و گفت : می خواهم نزد جدت روسپید باشم و پدر و برادرت

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه