عبرت آموز: مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان صفحه 264

صفحه 264

برای تو بودم ؟ گفت : بهترین همسایه . گفت : به تو حاجتی دارم . کفن دزد گفت :

حاجتت را برآورده می کنم . همسایه دو کفن نزد او گذاشت و گفت : دوست دارم بهترینش را برداری و هنگامی که من دفن شدم گورم را برای بردن کفنم نشکافی .

کفن دزد از برداشتن کفن خودداری می کرد ولی همسایه بر اصرارش می افزود تا پذیرفت . همسایه از دنیا رفت . هنگامی که دفن شد نبّاش گفت : این میت دفن شد ، چه علم و بصیرتی برای اوست که بفهمد من کفن او را می دزدم یا نمی دزدم ، هر آینه می روم و قبرش را می شکافم و کفنش را می برم !!

چون قبرش را شکافت شنید ندا دهنده ای ندا می دهد : این کار زشت را انجام مده .

نبّاش خاک روی قبر ریخت و به خانه بازگشت و از گذشته اش توبه حقیقی کرد ، سپس به فرزندانش گفت : من چگونه پدری برای شما بودم ؟ گفتند : پدر خوبی بودی . گفت : مرا به شما حاجتی است . گفتند : هر حاجتی داری بگو ان شاء اللّٰه به انجامش اقدام می کنیم . گفت : هنگامی که من از دنیا رفتم مرا به آتش بسوزانید ، چون خاکستر شدم در برابر تندبادی نصف خاکسترم را به سوی دریا و نصف دیگر را به جانب خشکی بر باد دهید .

فرزندان به پدر تعهد دادند که این کار را انجام دهند . پس از مرگش و انجام وصیتش خدای توانا خاکسترش را جمع کرد و به او حیات بخشید و گفت : چه چیز تو را واداشت که چنان وصیتی به فرزندانت بنمایی ؟ گفت : به عزتت سوگند بیم از تو . خدای بزرگ فرمود : من طلبکارانت را راضی می کنم ، و تو را از خوفم ایمنی می بخشم ، و گناهانت را می آمرزم (1) .


1- 1) - امالی صدوق : 327 ، المجلس الثالث و الخمسون ، حدیث 3 ؛ بحار الانوار : 67 / 377 ، باب 59 ، حدیث 22 .
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه