عبرت آموز: مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان صفحه 45

صفحه 45

به مرد بزرگواری از آشنایان برخورد کردم ، گفت : قصد کجا را داری ؟ گفتم :

سربازخانه . گفت : برگرد خانه زیرا از سربازی معافی . گفتم : مشکل به نظر می رسد که از چنگ این ستمکاران آزاد شوم . گفت : شب گذشته خواب دیدم به سامرا رفتم ، جلسه مهم و باارزشی بود ، پدرت در آن جلسه حضور داشت ، به من گفت : به پسرم بگو ناراحت نباش ، با امام عصر علیه السلام درباره او صحبت کردم ، مشکل وی حلّ شد ، نه این که او را به سربازی نمی برند بلکه ورقه معافیت او را نیز خواهند داد .

من با اطمینان به این واقعه به سربازخانه رفتم . مأمور اطاق رئیس گفت : شما معافی ، پیش فلان عطار برو ، رئیس برای ملاقات با شما به آنجا می آید . از سربازخانه بیرون آمدم و به مغازه آن عطار رفتم . رئیس به آنجا آمد و ضمن احترام فوق العاده نسبت به من ، معافی مرا به دست من داد ، و من از آن رنج روحی سخت به خاطر دعا و درخواست یاری از خدا رها شدم .

با مردم مدارا کن

حمّاد بن عثمان می گوید : مردی به محضر مبارک حضرت صادق علیه السلام وارد شد و از مردی از اصحاب حضرت شکایت کرد . چیزی نگذشت که آن صحابی نزد امام آمد ، حضرت به او فرمود : سبب شکایت این شاکی از تو چیست ؟ عرضه داشت : از من شکایت می کند برای این که قرضی را که به او داده بودم تا دینار آخرش را به طور کامل از او مطالبه کردم . حمّاد می گوید : امام صادق علیه السلام خشمگین نشست ، سپس فرمود : انگار می کنی زمانی که حق خود را به طور کامل مطالبه می کنی کار زشتی نمی کنی ؟! آیا آنچه را خدا از حالات مؤمنان در قرآن حکایت کرده ندیدی که فرموده :

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه