عبرت آموز: مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان صفحه 63

صفحه 63

و جنس دزدیده شده ای که نزد او می بردند میان دوستان راهزن تقسیم می کرد و بخشی هم خود برمی داشت .

روزی کاروانی بزرگ می آمد ، در مسیر حرکتش آواز دزد شنید . ثروتمندی در میان کاروان پولی قابل توجه داشت ، برگرفت و گفت : در جایی پنهان کنم تا اگر کاروان را بزنند این پول برایم بماند . به بیابان رفت ، خیمه ای دید در آن پلاس پوشی نشسته ، پول به او سپرد . فضیل گفت : در خیمه رو و در گوشه ای بگذار ، خواجه پول در آنجا نهاد و بازگشت . چون به کاروان رسید ، دزدان راه را بر کاروان بسته و همه اموال کاروان را به دزدی تصرف کرده بودند ، آن مرد قصد خیمه پلاس پوش کرد . چون آنجا رسید ، دزدان را دید که مال تقسیم می کردند .

گفت : آه من مال خود را به دزدان سپرده بودم ! خواست باز گردد ، فضیل او را بدید و آواز داد که بیا . چون نزد فضیل آمد ، فضیل گفت : چه کار داری ؟ گفت :

جهت امانت آمده ام . گفت : همانجا که نهاده ای بردار ! برفت و برداشت .

یاران فضیل را گفتند : ما در این کاروان هیچ زر نیافتیم و تو چندین زر باز می دهی ! فضیل گفت : او به من گمان نیکو برد و من نیز به خدای تعالی گمان نیکو می برم ، من گمان او را به راستی تحقق دادم تا باشد که خدای تعالی گمان من نیز به راستی تحقق دهد (1) .

پند و عبرت در غزل سعد کافی

بیدار شو دلا که جهان پر مزور است


1- 1) - تذکره الاولیا .
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه