عبرت آموز: مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان صفحه 78

صفحه 78

توبه ای اعجاب آور

این فقیر در ایام ولادت امام عصر ( عج ) برای تبلیغ به بندرعباس ، مرکز استان هرمزگان رفته بودم ، شب جمعه آخر مجلس بنای قرائت دعای کمیل بود .

من دعای کمیل را از حفظ در تاریکی مطلق می خوانم و از این نظر شرکت کنندگان حالی خاص دارند .

لحظاتی قبل از شروع کمیل ، جوانی در حدود بیست ساله که او را تا آن زمان ندیده بودم نامه ای به دستم داد .

پس از کمیل به خانه برگشتم ، آن نامه را خواندم ، برایم بسیار شگفت آور بود ، نوشته بود : اهل این گونه مجالس نبودم ، سال گذشته اوایل ظهر یکی از دوستانم به من تلفن زد که ساعت چهار بعد از ظهر به دنبال تو می آیم تا با هم به جایی برویم . در ساعت مقرر آمد ، داخل ماشین به او گفتم : قصد کجا داری ؟ گفت : پدر و مادرم به مسافرتی چند روزه رفته اند . خانه کاملاً خالی است ، می خواهم لحظاتی با هم باشیم . وقتی به خانه او رفتم به من گفت : دو زن جوان را دعوت کرده ام ، هر دو در خانه هستند و آماده برای اینکه خود را در اختیار ما بگذارند ، مرا به اطاقی فرستاد و خودش به اطاق دیگر رفت ، وقتی آماده برنامه شدم به ذهنم آمد که در پرده های تبلیغی مربوط به شما نوشته « شب جمعه دعای کمیل » ، می دانستم این دعا از امیر المؤمنین علیه السلام است ولی مجالس قرائت دعای کمیل را ندیده بودم ، در آن حالت شدید شیطانی ، به شدت از امیر المؤمنین شرمنده شدم ، حیا و ترس تمام وجودم را گرفت ، به شدت از خودم بدم آمد ، از جا برخاستم ، بدون اینکه با آن زن کم ترین تماسی داشته باشم از آن خانه فرار کردم ، حیران و سرگردان در خیابانهای بندر پرسه می زدم تا هنگام شب رسید ، به مسجد آمدم و در تاریکی جلسه پشت سر شما نشستم ، از ابتدا تا انتهای دعای

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه