عبرت آموز: مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان صفحه 88

صفحه 88

به نقل اهل و عیالش نزدیک به نیم ساعت مانده به مرگش ، به محضر حضرت سید الشهداء علیه السلام عرضه می دارد : از گذشته ام توبه کردم ، به سلک نوکرانت درآمدم ، در دربارت خدمتی خالصانه کردم ، ثلثم را به صورت پول نقد برای مدتی طولانی در صندوق قرض الحسنه ای جهت ازدواج جوانان قرار دادم ، آرزویی ندارم جز اینکه لحظه خروج از دنیا جمالت را ببینم و بمیرم . چند نفسی مانده به مرگ با حالی خوش ، سلامی عاشقانه به حضرت حسین علیه السلام داد و در حالی که لبخند ملیحی بر لب داشت ، جان به جان آفرین تسلیم کرد !

توبه آهنگر

راوی این داستان عجیب می گوید : در شهر بصره وارد بازار آهنگران شدم ، آهنگری را دیدم آهن تفتیده را با دست روی سندان گذاشته و شاگردانش با پتک بر آن آهن می کوبند .

به تعجّب آمدم که چگونه آهن تفتیده دست او را صدمه نمی زند ؟ از آهنگر سبب این معنا را پرسیدم ، گفت : سالی بصره دچار قحطی شدید شد به طوری که مردم از گرسنگی تلف می شدند ، روزی زنی جوان که همسایه من بود پیش من آمد و گفت : از تلف شدن بچه هایم می ترسم چیزی به من کمک کن ، چون جمالش را دیدم فریفته او شدم ، پیشنهاد غیر اخلاقی به او کردم ، زن دچار خجالت شد و به سرعت از خانه ام بیرون رفت .

پس از چند روز به خانه ام آمد و گفت : ای مرد ! بیم تلف شدن فرزندان یتیمم می رود ، از خدا بترس و به من کمک کن ، باز خواهشم را تکرار کردم ، زن خجالت زده و شرمنده خانه ام را ترک کرد .

دو روز بعد مراجعه کرد و گفت : به خاطر حفظ جان فرزندان یتیمم تسلیم خواسته توام . مرا به محلّی ببر که جز من و تو کسی نباشد ، او را به محلّی خلوت

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه