مرگ و فرصتها: مجموعه سخنرانیهای حسین انصاریان صفحه 150

صفحه 150

بیا این کار را بکن، به طور قطع او انجام می دهد. این مسألۀ روانی دقیقی است؛ که با عشق و محبت، خیلی از دردها را می شود علاج کرد؛ بخل، حسد، آلودگی به گناه.

در مسیر غلط نیز همین طور است؛ که متأسفانه گاهی این تحریک و تصفیه در راه شیطان به کار گرفته می شود.

وحدت روح با عشق

میثم تمار یک روستاییِ ایرانی بود. هیچ کس نیز او را نمی شناخت. فردی فقیر بود و چیزی نداشت. غلام و برده یک پیرزن بود. روزی همراه اربابش می رفت، وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام نیز از رو به رو می آمد. اولین باری بود که علی علیه السلام و میثم همدیگر را می دیدند.

به گونه ای امیرالمؤمنین علیه السلام جلو آمدند که آن زن متوجه شد که باید بایستد.

ایستادند. حضرت به میثم فرمود: اسم شما چیست؟ میثم به این چهره نگاهی کرد، مجذوب این اقیانوس محبت شد، گفت: میثم. فرمود: نه، این اسم اصلی تو نیست، تو در خانه ای که به دنیا آمدی، مادرت نام تو را سالم گذاشته است، مگر این نیست؟

گفت: آری، من بچه بودم، مرا سالم صدا می کردند. آن خانم متوجه شد که این غلام عاشق حضرت شده است. لذا گفت: علی جان! من این غلام را آزاد کردم. او عاشق امیرالمؤمنین علیه السلام شد. عشق علی علیه السلام ، چه آتشی به جان میثم زد که تمام درون میثم را سوزاند و میثم یک علیِ کوچک شد. در کنار امیرالمؤمنین علیه السلام عالِم بزرگی شد.

روزی امیرالمؤمنین علیه السلام به مغازۀ میثم آمد. او خرما فروش بود. حضرت فرمود:

میثم! بیا برویم قدم بزنیم. به قدری با هم صمیمی شدند که روزی میثم دید که امیرالمؤمنین دارد می آید و دستش را روی پیشانی خود گذاشته است، عرض کرد:

آقاجان! حال شما چطور است؟ فرمود: سرم خیلی درد می کند؟ عرض کرد:

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه