مرگ و فرصتها: مجموعه سخنرانیهای حسین انصاریان صفحه 194

صفحه 194

در دوستان من شخص کریمی بود، یک وقتی اختلافی بر سر کارخانه ای داشت که شریک آن کارخانه بود، چند جلسه نشستند، بالاخره حق را به او ندادند، و ظالمانه حق را به طرف مقابلش دادند. چهل درصد کارخانه را به دوست من دادند، شصت درصد کارخانه را به شریک او دادند. یک بار آمد نزد من و گفت: چنین بلایی سر من آوردند. من از این مسأله دلگیر هستم. نمی خواهم دیگر نان چهل درصد این کارخانه را روی دلگیری بخورم. گفتم می خواهی چه کار کنی، گفت: یک کاغذ سفید بیاور. هنوز هم آن کاغذ را دارم، آوردم، امضاء کرد. گفت: این کارخانه را در هر کار خیری که می خواهی صرف کن، من این چهل درصد را نمی خواهم. چند سال قبل به یکی از دوستانم گفتم: شخصی این چهل درصد را به من داده، جهت کار خیر این سهم را بفروش، به چهل میلیون تومان سهم را فروخت، پول هایش را هم آورد و من به صاحب سهام کارخانه زنگ زدم، گفتم بیا خانه، آمد. گفتم: کارخانه ات را چهل میلیون تومان خریدند و پول را به او دادم. گفت: من آن روز به تو گفتم، که آن را با خدا معامله کن. بعد یک کسی به من گفت: می دانی روزی که گفت چهل میلیون تومان را نمی خواهم، چه روزی بود؟ روزی بود که برای شبش به صد تومان محتاج بود. اما کریم، کریم است. نمی آید بخشش را پس بگیرد.

سه سال تمام گرفتار بود. بعد من یک بار به او گفتم فلانی این چهل میلیون نزد من بود، این گونه به من گفتند که خودت به آن نیاز داشتی، گفت: ای بابا، بی خود گفتند که من برای شب به صد تومان نیاز داشتم بلکه به کمتر از آن محتاج بودم، گفتم: پس چرا این چهل میلیون تومان را نگرفتی؟ گفت: وقتی نزد تو آمدم، چهل میلیون تومان را به خدا واگذار کردم، دیگر نمی شد پس بگیرم.

خُلق کریم حاتم طلایی

جوان عربی بود که خیلی دلش می خواست رئیس قبیلۀ دیگری، پدر زنش شود.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه