مرگ و فرصتها: مجموعه سخنرانیهای حسین انصاریان صفحه 210

صفحه 210

نمی کند. دلش می سوزد و اشکش نیز می ریزد، ولی در حد خودش می گوید:

«الهی رضاً بقضائک و تسلیماً لامرک لا معبود سواک» (1)

این داستان را زیاد شنیده اید و یا در نوشته های مرحوم محدّث قمی خوانده اید؛ که بر اساس آیات قرآن می توان نظر داد که حادثه دیدگان مؤمن که فرصت حادثه را غنیمت می شمارند، از طریق همین حادثه تمام کمبودهای آخرتی خود را پر می کنند.

رضایت بر فقر

جوان عربی علاقه شدیدی به درس خواندن پیدا می کند که به نجف بیاید و درس بخواند. می آید و شروع به درس خواندن می کند، ولی از طرف خانواده به او کمکی نمی شود، چون نمی توانستند کمک مالی به او بدهند. در کمال فقر و مضیقه بود، ولی خوب درس می خواند.

نان خشک، پوست هندوانه و خربزه ای از کوچه ها جمع می کرد تا شکمش را سیر کند. شب ها کتاب را زیر چراغ دستشویی می برد و در نور آن چراغ ها درس می خواند. این گونه زندگی را می گذراند و گله ای نیز نداشت.

گله کردن از خدا نیز خوب نیست. بالاخره وجود مقدس او بر اساس حکمتش پروندۀ هر کسی را رقم زده است که از دل همان حکمت می شود نمره و درجه در آورد. گلایه و نارضایتی نمره را کم می کند.

در آن شدت نداری و در اوج جوانی، روزی در مسیر درس، دختری باادب، باکرامت و باوقاری که صورتش پیدا بود، آمد برود، این طلبۀ فقیر و گرسنه بی توجه و بدون عمد، نگاهش به قیافۀ او افتاد و دلش رفت. نشد جلوی دل را بگیرد:

ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد (2)

گاهی کسی از خانه بیرون می رود، اصلاً نیت او این است که به نامحرم نگاه کند، پس دارد معصیت می کند، اما گاهی از خانه بیرون می رود و اتفاقی، نه اینکه نیت بدی داشته باشد، چشمش به نامحرمی می افتد، پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید: طبق دستور قرآن، فوری دیده ات را برگردان.

آن نظر اول هیچ، اما نظر دوم «علیک»، یعنی به ضرر تو است و آن را گناه می نویسند. 1این طلبه نیز این گونه شد. اما با همان نگاه، دل رفت. سرش را پایین انداخت و دیگر نگاه نکرد. روزی با خود گفت: برویم و ببینیم در کدام خانه می رود که چند روز دیگر به خواستگاری او برویم.

رفت و خانۀ دختر را پیدا کرد و چند روز دیگر با آن لباس پاره رفت و در زد، دید عجب حیاط و ساختمانی! گفتند: بفرمایید. به اتاق آمد و آبی و شربتی خورد، پدر دختر گفت: فرمایشی دارید؟ پدر دختر از تجّار نجف بود و وضع مالی او خوب بود.

گفت: برای خواستگاری دختر شما آمده ام. گفت: دختر من؟ خجالت نمی کشی بلند شو برو. او را بیرون کرد.

با گردن کج و ناله و ناراحتی از خانه بیرون آمد.

در این اوضاع اقتصادی کشنده و محرومیت از این دختر، حس کرد که مریضی سل گرفته است. سرفه می کرد و از سینه اش خون می آمد. رفیقی داشت، به او گفت:

شیخ! چرا خیلی گرفته هستی؟ گفت: نان که نداریم بخوریم، تابستان در این گرمای شرجی، در بیابان های نجف به کمک کشاورزها می رویم، مزد کم به ما می دهند، آن را هم باید خورده خورده بخوریم، تا تمام شود، اینها همه درد است، تازه سل نیز گرفته ام. درد سوم من نیز این است که دختری را می خواهم، که به من نمی دهند.

رفیق او شخص بیداری بود و چقدر خوب است که کسی رفیق بیداری داشته باشد. رفیق بیدار نیز یک فرصت است. رفیق بینایی که ما را از چاله درآورد.


1- (1)) - موسوعه الامام علی بن أبی طالب علیه السلام فی الکتاب والسنه و التاریخ: 248/7.
2- (2)) - بابا طاهر همدانی.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه