مرگ و فرصتها: مجموعه سخنرانیهای حسین انصاریان صفحه 242

صفحه 242

می خواست با قاطر برود، شما حساب کن می خواسته برود و این جنس ها را در چین بفروشد و ظرف چینی بخرد و به سوریه ببرد و از آنجا دیبای رومی که پارچه های قشنگی بود بخرد و به حلب ببرد و از آنجا گوگرد احمر بخرد و بار کند و به شیراز بیاید و بفروشد. بعد نیز تازه می گفت که بقیۀ عمر را گوشه ای بنشینم و خدا را عبادت کنم. خیلی عجیب است.

آشکاری صدق حدیث پیامبر (ص) بر هارون الرشید

روزی هارون الرشید گفت: آیا کسی از زمان پیغمبر زنده مانده است؟ گفتند: باید جستجو کنیم. گشتند و گفتند: پیرمردی است که او را در گهواره می گذارند، او هست. گفت: او را بیاورید. سبدی برداشتند و پیرمرد را در سبد نشاندند و آوردند.

هارون به او گفت: تو رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیده ای؟ گفت: بله. گفت: چیزی از پیغمبر صلی الله علیه و آله شنیده ای؟ گفت: بله. گفت: چه شنیده ای؟ گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«یشیب ابن آدم و یشبّ فیه خصلتان الحرص و طول الأمل» (1)

فرزند آدم پیر می شود، ولی دو چیز در او جوان می شود؛ یکی حرص، یکی آرزوهای دراز.

گفت: هزار دینار طلا به او بدهید. پیرمرد که در کل عمرش صد دینار طلا ندیده بود، تشکر کرد و دوباره درون سبد نشست و او را بردند بیرون دربار، گفت: مرا برگردانید، با هارون کار دارم. او را برگرداندند. گفتند: قربان! او با شما کار دارد، هارون گفت: او را بیاورید، پیرمرد گفت: این هزار دینار طلای امسال است، یا هر سال به من هزار دینار می دهی؟ هارون گفت: «صدق رسول الله» جان او دارد در می رود، ولی حرص پول و آرزوی زنده ماندن سال های دیگر را دارد. گفت: نه،


1- (1)) - بحار الأنوار: 22/70، باب 122، حدیث 11.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه