نسیم رحمت صفحه 256

صفحه 256

دنیا آخرت

اشاره

جناب مولانا حکایت می کند که.پادشاهی،دو غلام خریداری کرد؛یکی چون روز،روشن و تابان و پر فروغ،و زیبا و دلربا و زیرک و شیرین گفتار، و دیگری همچون شب،سیاه و زشت و بد منظر و سیاه دندان.و از آنجا که پادشاه دانا و آگاه بود هر دو را نگاه داشت،ولی غلام زیبا را فرمان داد که به گرمابه رود تا آنچه از گرد و غبار بر چهره دارد زدوده و جمالش آنگونه که هست نمایان گردد، و غلام سیاه را به پیش خود خواند و وی را به گفتگو خواست.و نخست پرسید:

دوست زیبا رویِ تو که به گرمابه فرستادم چگونه است،خوش سیرت و یا بد سیرت،خائن یا خادم،وفادار یا بی وفا،راستگو یا دروغزن ؟

غلام زشت روی و سیاه دندان پاسخ داد: گفت پیوسته بُد است او راستگو

پادشاه که خود را شگفت زده وانمود می کرد،گفت.چگونه تو وی را اینگونه وصف می کنی حال آنکه او در وصف تو آنچه ناسزاست و پلیدی است بر زبان رانده و تو را نسبت می دهد؛ گفت او دزد و کژ است و کژ نشین هِیز و نامرد و چنان است و چنین

اما غلام سیاه از این نسبت ها هیچ رنجیده نشده و بر گفتار پیشین خویش اصرار ورزیده و دیگر بار در خوش صفاتی وی داد سخن داد و گفت: کژ ندانم آن نکو اندیش را متهم دارم وجود خویش را

راستی که چقدر شایسته است که آدمی با دیدن و شنیدن پلیدی ها و ناروایی ها حلم و صبوری و خویشتنداری خویش را از کف ندهد. با تو گویم که چیست غایت حکم

پادشاه دوباره و مصرانه از غلام خواست که بی پرده عیب های رفیق را باز گوید. گفت اکنون عیب های او بگو آنچنانکه گفت او از عیب تو

و غلام سیاه گفت.اصرار بی حاصل است،چرا که من از وی خطایی سراغ ندارم.و اگر او در باب من این سخن ها را گفته است هیچ گزاف گویی نکرده است، بلکه او چون آیینه ای است شفاف و زلال،از این رو توانسته است ناروایی های مرا

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه