ضیافت نور: پندهای اخلاقی به مناسبت ماه مبارک رمضان صفحه 167

صفحه 167

شود.

روز که به نیمه رسید جوان هوش به سرش برگشته و بیدار می شود و چون چشمش به ذوالنون می افتد خجالت کشیده و معذرت خواهی می کند. او جوان را از جریان مطلع می سازد و جوان به گریه می افتد و می گوید: « شرم باد من روسیاهی را که چنین خدای کریم و بنده نوازی دارم». ذوالنون می پرسد: «چه عمل نیکی انجام داده ای که خدا تو را از اولیاء خود خوانده؟» جوان جواب می دهد: «هیچ عملی که درخور لطف و احسان او باشد انجام نداده ام فقط امروز وقتی که می خواستم شراب بخورم مادرم به من گفت که آب برای وضویش ببرم و بی درنگ مبادرت به آن ورزیدم. وقتی هم به طرف شراب خانه می آمدم عالمی از من خواست تا به او کمک کنم تا سوار مرکبش شود و من رکابش را گرفتم و چند قدمی به احترام او در رکابش رفتم و قبل از اینکه سکه های خود را به شراب فروش بدهم سائلی از من کمک خواست و من یک سکه به او دادم. غیر از این هیچ عمل ثوابی انجام نداده ام».

ذوالنون به او گفت:« خدای کریم به خاطر همین سه چیز به تو این لطف را کرده است». جوان گریبان چاک می زند و راه صحرا را در پیش می گیرد و کار به جایی می رسد که جوان از عرفای عصر خود شده و مرض های ده ساله را شفا می داد(1).

داستان علماء

اشاره

داستان علماء

زیر فصل ها

مرحوم جهانگیر خان قشقائی رحمه الله

مرحوم جهانگیر خان قشقائی رحمه الله

مرحوم جهانگیر خان قشقائی رحمه الله

«مرحوم جهانگیر خان قشقائی» که استاد علامه طباطبائی، مرحوم ارباب، مرحوم آیه اللّه شاه آبادی و بسیاری دیگر از بزرگان بوده است، در ابتدا یک فرد تار زن بود که در سمیرم اصفهان زندگی می کرد و این حرفه را تا چهل سالگی ادامه داده بود. روزی تارش خراب می شود و آن را برای تعمیر همراه خود بیرون می برد. از یکی از اولیای خدا (پدر


1- معدن الاسرار و مصابیح القلوب/220.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه