ضیافت نور: پندهای اخلاقی به مناسبت ماه مبارک رمضان صفحه 34

صفحه 34

دو کبک

دو کبک

در آمده است که روزی پادشاهی یکی از امیران خود را برای نهار دعوت می کند. غذا مهیا می شود و سفره را می اندازند و دو کبک را که کباب کرده بودند بر سر سفره می گذارند. امیر با دیدن آن دو کبک خنده اش می گیرد و قهقهه سر می دهد. پادشاه علت خنده امیر را سؤال می کند. امیر در پاسخ می گوید: «در ایام جوانی راهزن بودم و جلوی کاروان ها را می گرفتم روزی تاجری بی رفیق و تنها را در بیابان یافتم که داشت مال التجاره خود را به شهر می برد. سر راه او را گرفتم و تمام دارائی اش را از او ستاندم و شمشیرم را روی سرش گذاشتم. تاجر به التماس افتاد و با زاری از من خواست که از او در گذرم اما هر چه اصرار کرد مؤثر واقع نشد. وقتی که مرگ را جلوی چشم خود دید و دست خود را از همه جا کوتاه یافت، ناگاه چشمش به دو کبک افتاد که در گوشه ای نشسته بودند. از روی ناچاری صدا زد: ای کبکها! شما شاهد باشید که می خواهد مرا بی گناه بکشد. سپس من او را به قتل رساندم حالا این دو کبک را که در سفره دیدم آن قضیه به یادم آمد و حماقت آن تاجر در آن روز باعث خنده ام شد که چگونه ممکن است یک حیوان زبان بسته بتواند شهادت بدهد». پادشاه که فردی عادل و دادرس بود به امیر رو کرد و گفت: «بر حماقت خود بخند که آن دو کبک شهادت خود را دادند اما با زبان خودت». سپس دستور داد تا او را به قتل برسانند(1).


1- 1.حیوه الحیوان.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه