ضیافت نور: پندهای اخلاقی به مناسبت ماه مبارک رمضان صفحه 78

صفحه 78

سکوت کرد و دیگر چیزی نگفت(1) تا سحرگاه شب نوزدهم ماه رمضان که با ناله «فزت و رب الکعبه» در مسجد این سکوت شکسته شد.

توسل

توسل

حضرت آمد داخل مسجد، دید آن نامرد یک گوشه ای از مسجد خواب است. آمد و با پا اشاره ای به او کرد که بلند شو و علی را راحت کن. بلند شو علی را به زهرایش برسان. بیست و پنج سال است که دارم از این مردم زخم زبان می شنوم. بیست و پنج سال است که خون دل می خورم و با غم جدائی زهرایم می سوزم و می سازم. دیگر بس است.

یادم نمی رود آن روزی را که دشمن دستهای مرا بسته بود و میان کوچه ها می کشید و به من ناسزا می گفت. آن قدر با غلاف شمشیر به بازوی همسرم زدند که دستش از من جدا شد. علی را همان روز میان کوچه ها کشتند. همان روزی که ریختند درب خانه مرا آتش زدند. داغ زهرا، علی را کشت نه ضرب شمشیر ابن ملجم.

نرفته یادم آن روزی که بین کوچه ها بودی

به وقت حمله دشمن نمی دیدم کجا بودی


1- ناسخ التواریخ/4/70.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه