ستارگان پارسایی: داستان های اخلاقی عالمان و بزرگان دین صفحه 26

صفحه 26

فصل هفتم: شجاعت

اشاره

فصل هشتم: شجاعت

زیر فصل ها

1. مبارزه با ستم

2. مجتهد مجاهد

3. غیرت دینی و تبعید

4. شجاعت در گفتار

5. نادیده گرفتن تهدیدها

6. نپذیرفتن عنوان دکترا

7. امضا نکردن فرمان مشروطه

8. آن شب ننگین

9. کوه ایستادگی

1. مبارزه با ستم

1. مبارزه با ستم

آخوند ملامحسن یزدی را به جرم تحریک مردم و دعوت آنها به قیام بر ضد حاکم یزد از آن شهر به تهران تبعید کردند. فتح علی شاه در نخستین برخورد با وی، با تندی و پرخاش از او خواست واقعه قیام مردم یزد را توضیح دهد. از لحن شاه چنین به نظر می رسید که می خواهد به آخوند فرصتی دهد تا خود را از اتهام تبرئه کند و منکر نقش خویش در قیام مردم یزد شود، ولی ملامحسن با کمال شجاعت گفت: «من حاکم را از شهر بیرون کردم؛ چون حاکم ستمگری بود و نیازمندان از دست او به تنگ آمده بودند. ازاین رو، من بر ضد او قیام کردم.» شاه که با این قاطعیت روبه رو شده بود، با عصبانیت فریاد کشید: او را شکنجه کنید. در این هنگام، شاه به امین الدوله گفت: «من باور نمی کنم آخوند در این شورش ها نقشی داشته باشد، بلکه این قیام را عده ای اراذل و اوباش ترتیب داده اند.» امین الدوله نیز حرف شاه را تأیید کرد و گفت: «بله، حق با شماست. ملامحسن از ارادتمندان شماست و چنین جسارتی از ایشان بعید است».

در حقیقت شاه، با این سخنان می کوشید کاری کند تا آخوند بگوید من هیچ کاره بودم و خودش را نجات دهد، ولی آخوند که در چند قدمی شکنجه قرار داشت، با عصبانیت فریاد زد: «سلطان چرا دروغ می گویید؟ من حاکم شهر را بیرون کردم. خودم بودم. مردم تقصیری ندارند.» شاه که از رفتار غیرمنتظره ملامحسن تعجب کرده بود و از طرفی نمی خواست به آخوند بی احترامی کرده باشد، با اشاره به امین الدوله فهماند که واسطه شود تا شاه وی را آزاد کند. امین الدوله رو به شاه کرد و گفت: «ایشان از عالمان بزرگ و شخصی محترم است. به خاطر من او را ببخشید.» آن گاه پای آخوند را باز و او را آزاد

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه