ستارگان پارسایی: داستان های اخلاقی عالمان و بزرگان دین صفحه 36

صفحه 36

6. توسل مخلصانه

6. توسل مخلصانه

حاج حبیب کاشی، برای دهه اول محرم، سخنرانی در مجالس عزاداری بسیاری را پذیرفته بود. روزی ایشان از یکی از کوچه های کاشان عبور می کرد که پیرزنی جلویش را گرفت و خواست وقتی نیز به او بدهد. حاج حبیب که سرش بسیار شلوغ بود و وقت نداشت، برای اینکه دل مؤمنی را نشکند، بدترین زمان؛ یعنی ساعت دو بعد از ظهر را برای وی در نظر گرفت تا شاید این گونه پیرزن را منصرف کند، ولی پیرزن برخلاف تصور وی خوش حال شد و رفت. به این ترتیب، حاج حبیب هر روز رأس ساعت دو در منزل پیرزن حاضر می شد و در حالی روضه می خواند که جز خود پیرزن، شنونده دیگری نداشت تا اینکه روز عاشورا فرا رسید. حاج حبیب در تمام مجالس صبح حاضر شد و مجالس بعد از ظهر را که مجلس پیرزن نیز جزو آن بود، تعطیل کرد تا کمی استراحت کند و برای مجلس شام غریبان سرحال باشد. بنابراین، پس از خوردن ناهار به استراحت پرداخت. هنوز خوابش نبرده بود که در عالم رؤیا حضرت زهرا علیهاالسلام را دید. آن حضرت با اعتراض به حاج حبیب فرمود: «چرا به منزل پیرزن نیامدی؟ او منتظر شماست و مدام به سر کوچه می رود و برمی گردد.» حاج حبیب با دیدن این خواب، بلند شد، لباس پوشید و به راه افتاد. وقتی به سر کوچه ای رسید که خانه پیرزن در آن بود، وی را دید که بیرون خانه ایستاده است. پیرزن تا حاج حبیب را دید، گفت: «معلوم هست کجایی؟ یک ساعتی می شود که حضرت زهرا علیهاالسلام منتظر است تا شما بیایید و روضه بخوانید.» در حقیقت، آنچه را حاج حبیب در خواب دیده بود، آن پیرزن در بیداری می دید.(1)

7. خاک پای زایر

7. خاک پای زایر

روز اربعین، آیت اللّه آزاد با پای پیاده از نجف به سوی کربلا به راه افتاد. در میان جمعیت انبوه زایران، پیرزنی صد ساله نیز به چشم می خورد. آیت اللّه آزاد جلو رفت و مبدأ حرکت اش را از او پرسید. پیرزن گفت: «بصره.» آیت اللّه آزاد از عشق بسیار و همت بلند


1- جمعی از نویسندگان، سوگمندان ولایی از مجموعه شمیم عرش، صص 26 و 27.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه