ستارگان پارسایی: داستان های اخلاقی عالمان و بزرگان دین صفحه 38

صفحه 38

محرم های گذشته و سخنرانی ها و نوحه های او افتادند و همهمه ای در مجلس به وجود آمد و مجلس دگرگون شد. ناگاه حاج شیخ عباس عاشوری به سمت منبر رفت و با شک و تردید شروع به خواندن کرد. وقتی صدای خود را شنید، شگفت زده شد، ولی همچنان به سخنرانی ادامه داد و آن شب حدود دو ساعت سخنرانی کرد. وقتی از منبر پایین آمد، به سرعت نزد پزشک رفت و پزشک با حیرت فراوان، شفای او را تبریک گفت.(1)

9. کرامت باب الحوایج

9. کرامت باب الحوایج

با وجود کوشش بسیار پزشکان، چشم درد دختر حجت الاسلام میرزا مهدی یزدی، روز به روز بدتر می شد و هیچ دارویی در درمان وی مؤثر نبود. ازاین رو، میرزا مهدی تصمیم گرفت از راه دیگری، بیماری دخترش را درمان کند. پس به سرعت خود را به کاظمین رساند و به حرم امام کاظم علیه السلام رفت و به آن حضرت متوسل شد و در حالی که اشک از دیدگانش جاری بود، گفت: «آقا جان! سال های سال است برای شما اهل بیت منبر می روم و در مصیبت های شما روضه می خوانم و همیشه و همه جا به شیعیان گفته ام اگر حاجتی دارند و هیچ کس نمی تواند به آنها کمک کند، غصه نخورند و غمی نداشته باشند و به در خانه شما که باب الحوایجید، بیایند و مطمئن باشند حاجت می گیرند. حال، من خود، محتاجم و دستم از همه جا کوتاه شده است. فقط شما می توانید سلامت دخترم را به او بازگردانید.» سپس با سوز دل و دیدگان اشک بار ادامه داد: «نپسندید که من دست خالی از اینجا برگردم و همه مرا سرزنش کنند که چه طور می شود به در خانه باب الحوایج رفت و با دست خالی بازگشت؟ پس دخترم را شفا دهید که در غیر این صورت، من از ملامت دیگران می ترسم.» وقتی درد دل او با امام هفتم به پایان رسید، به بیمارستان بغداد بازگشت که دخترش در آن بستری بود. به محض ورود به بیمارستان، متوجه غیرطبیعی بودن اوضاع شد. ماجرا را پرسید. پزشکان گفتند: «چشم های دختر شما به طور معجزه آسایی بهبود یافته


1- 1.همان، ص 97.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه