ستارگان پارسایی: داستان های اخلاقی عالمان و بزرگان دین صفحه 77

صفحه 77

این دیدار هیجان زده شد که به سختی توانست سخنرانی خود را جمع و جور کند. سخنرانی که به پایان رسید، آموزگار که از دیدن موفقیت شاگرد قدیمی اش احساس غرور می کرد، جلو آمد، ولی نمی دانست علامه که خاطره خوشی از او نداشت، با او چگونه برخورد خواهد کرد. با این حال، جلو آمد و از علامه پرسید: «مرا می شناسی؟» علامه پاسخ داد: «بله، شما آقای اقتصادخواه هستید که مرا کتک هم زدید.» آموزگار با شنیدن این سخن سرش را پایین انداخت و خواست عذرخواهی کند، ولی علامه اجازه نداد و گفت: «کاش [مرا ]بیشتر زده بودید!» آموزگار با تعجب پرسید: «چرا؟» علامه گفت: «برای [بهتر شدن ]خطم.» آموزگار پرسید: «مگر اکنون خط خوبی داری؟» علامه خندید و گفت: «حداقل خواندنی است!»

برخورد مؤدبانه علامه، آموزگار را بیدار کرد، چنان که پس از مرگش در تبریز اعلامیه ای میان مردم پخش کردند که در آن آمده بود: «این جانب جواد اقتصادخواه، سی یا سی و پنج سال مشغول تربیت فرزندان شما بودم. البته به خاطر ندارم به عمد به کسی ظلم کرده باشم، ولی چون در بین شما و در این دنیا نیستم، از همه شما حلالیت می طلبم و اگر اشتباه کرده ام، مرا ببخشید».(1)

9. حاج شیخ عباس رحمه الله و اتومبیل پنچر

9. حاج شیخ عباس رحمه الله و اتومبیل پنچر

مرحوم حاج شیخ عباس قمی با اتومبیل به سفر می رفت. در میان راه ناگهان لاستیک اتومبیل پنچر و راننده از این مسئله به شدت ناراحت شد. وی که به روحانیان حساسیتی ویژه داشت، بدون توجه به مقام شامخ حاج شیخ عباس رحمه الله ، دلیل پنچری ماشین را وجود وی دانست و با کمال بی ادبی او را پیاده کرد. شیخ عباس که می دانست باید زمانی طولانی در جاده منتظر بماند، عبای خود را پهن کرد و دفتر و قلم خود را برداشت و به نوشتن پرداخت. مدتی که گذشت، اتومبیلی سواری که راننده اش از دیدن فردی در حال نوشتن


1- درس زندگی، صص 70 _ 72.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه