ستارگان پارسایی: داستان های اخلاقی عالمان و بزرگان دین صفحه 89

صفحه 89

می گریست، از آن امام بزرگوار خواست وی را در این مسئولیت بزرگ و مهم یاری کند.(1)

2. شرکت در مراسم ساختن مسجد

2. شرکت در مراسم ساختن مسجد

عده ای نزد علامه حسن زاده آملی آمدند و با پافشاری فراوان از ایشان خواستند، کلنگ مسجدی را که می خواهند احداث کنند، علامه به زمین بزند. سرانجام موفق شدند و ایشان را برای این کار با خود آوردند. جمعیت فراوانی که منتظر حضور علامه بودند، با ورود ایشان صلوات بلندی فرستادند. علامه جلو آمد و کلنگ را برداشت، ولی هر چه کوشید، نتوانست به خود اجازه دهد کلنگ را بزند. ازاین رو، خطاب به مردم فرمود: «ای مردم! آیا نمی خواهید آدمی کلنگ شروع مسجد را بزند که خیال همه راحت باشد و دل همه آرام که او فردی پاک است و اهل کلک نیست و دل به دنیا نبسته است، حقه و فریب هم ندارد و خلاصه به لحظه قبول عهد و پیمان نخستین [نیز ]نزدیک تر است؟» مردم سخن ایشان را تأیید کردند. سپس علامه حسن زاده نگاهی به اطراف کرد و دست پسر بچه ای را که کناری ایستاده بود، گرفت و آورد. کلنگ را به دست او داد و گفت: «بسم الله بگو و بزن!» همان طور که پسر بچه در حال کلنگ زدن بود، علامه برای سعادت و اهل نماز بودن مردم آن روستا دعا کرد و جمعیت حاضر یک صدا آمین گفتند.(2)

3. شادی تأسف بار

3. شادی تأسف بار

سرانجام، خزان عمر میرزای شیرزای فرارسید و زمینیان از فیض وجود پربرکت او محروم شدند. کمتر کسی بود که از شنیدن این خبر، اشک ماتم بر دیده جاری نکند، ولی در این میان، سیدمحمد فشارکی، شاگرد خلف میرزای شیرازی حال دیگری داشت. استاد و مربی بزرگی چون میرزای شیرازی را از دست داده بود و در ماتم فراقش سیاه پوش بود، ولی در دل، احساس نشاط می کرد؛ نشاطی که از نظر خودش نیز امری ناپسند بود. هر چه با خود


1- زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، صص 73 و 74.
2- درس زندگی، صص 129 و 130.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه