ستارگان پارسایی: داستان های اخلاقی عالمان و بزرگان دین صفحه 93

صفحه 93

باید حکمتی در کار باشد. ازاین رو، از بستر بیماری برخاستم و تصمیم گرفتم به منزل سید بروم. به محض اینکه رو به روی او نشستم، بدون اینکه حرفی زده باشم، به بیان یک سری اصول اعتقادی همراه با دلیل و برهان پرداخت. سید چنان شیوا و زیبا سخن می گفت که بدون کوچک ترین شکی همان لحظه به سخنانش ایمان آوردم.

از آن روز به بعد هر روز خدمت سید می رسیدم و او دستورهایی می داد و کارهایی که انجام داده بودم را بی کم و کاست بازگو می کرد. آن گاه من به دنبال اجرای دستورهای سید می رفتم و فردا دوباره نزد او بازمی گشتم. در این میان، شبی با دوستان دور هم جمع شدیم و من قمار کردم. فردا که خدمت سید رسیدم، مرا سرزنش کرد و گفت: باید توبه کنی! شرم نکردی که قمار کردی؟ چرا این گناه کبیره را مرتکب شدی؟ از این حرف سید، اشک از چشمم جاری شد و گفتم: غلط کردم، توبه می کنم. آن گاه سید فرمود: برو غسل توبه کن و دیگر این کار را تکرار نکن! خلاصه با ورود این سید به زندگی من، برنامه زندگی ام تغییر کرد. پس از مدتی که خواستم از زنجان به تهران بروم، سید مرا به زیارت برخی بزرگان دین تشویق کرد. اکنون نیز به امر ایشان ره سپار عتبات عالیات هستم».

اتوبوس همچنان در حال حرکت بود و روحانی به کار بزرگی که حاج سید محمود زنجانی (امام جمعه آن زمان زنجان) برای هدایت جوان انجام داده بود، حسرت می خورد که باز صدای گریه جوان بلند شد. روحانی با لحنی که در مقایسه با گذشته اندکی تغییر کرده بود، گفت: «باز چه شده است؟» جوان گفت: «اکنون وارد خاک عراق شدیم؛ چون حضرت اباعبدالله علیه السلام به من خیر مقدم گفت».(1)


1- رساله لب اللباب، صص 92 _ 96.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه