ستارگان پارسایی: داستان های اخلاقی عالمان و بزرگان دین صفحه 96

صفحه 96

بگوید: «تو چه طور برادری هستی؟ تو می دانی منصور در تنگناست. با این حال، به اندازه ای به او پول می دهی که نیاز وی را برطرف نمی سازد. بهتر است از این همه پولی که در اختیار توست، قدری بیشتر به او کمک کنی؟» شیخ با دقت به سخنان مادر گوش داد و وقتی سخنش به پایان رسید، کلیدی را به مادر داد و گفت: «بیا مادر جان! بفرمایید! این کلید اتاقی است که وجوهات شرعی را در آن نگه می دارم. هرقدر پول می خواهی، برای منصور بردار؛ به شرط اینکه من در قبال این پول مسئول نباشم. این اموال حقوق مستمندان و نیازمندان است و من آن را یکسان میان آنها تقسیم می کنم، ولی اگر شما برای فردای قیامت، پاسخ قانع کننده ای دارید، برای منصور بیشتر از دیگران بردارید؛ زیرا من از حساب هولناکی که در پیش است و ذره ای چشم پوشی در آن نیست، می ترسم و تحملش را ندارم. شما اگر می خواهید، با مسئولیت خود پول بردارید و عذاب آن را نیز خودتان تحمل کنید.» کلام شیخ که به پایان رسید، مادر در حالی که از ترس عذاب الهی بر خود می لرزید، کلید را به شیخ بازگرداند و از او عذرخواست و دیگر هرگز چنین تقاضایی از پسرش نکرد.(1)

5. شوخی و جدّی

5. شوخی و جدّی

روزی شیخ انصاری، پس از پایان تدریس، مثل همیشه به دیدار مادر پیرش رفت و برای اینکه دلش را شاد کند، باب شوخی را باز کرد و گفت: «یادش به خیر! مادر، یادت می آید آن وقت ها که دوره مقدمات را می گذراندم، بچه نافرمانی بودم. هرگاه از من می خواستی کاری انجام دهم، من دستورهای شما را پس از درس و مباحثه انجام می دادم؟ آن گاه شما عصبانی می شدی و با ناراحتی می گفتی: وای بر من! انگار نه انگار که فرزندی دارم. اکنون نیز همین طور است و فرزندی نداری».

مادر با خنده گفت: «بله! اکنون نیز همین طور است. آن وقت ها به کارهای منزل نمی رسیدی و من را زیر فشار قرار می دادی و اکنون نیز که به جایی رسیده ای، چنان در


1- شیخ انصاری، مکاسب، تحقیق و تعلیق: سید محمدکلانتر، قم، مؤسسه دارالکتاب، بی تا، ج1، صص25و26.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه