سیره اخلاقی علما صفحه 122

صفحه 122

فرزندش پرسید: پدرجان! شما که با لباس به مسجد رفتید، چه شده است که لباس می خواهید؟! شیخ گفت: چیزی نپرس و زود برایم لباس بیاور!

فرزند شیخ می گوید: به خانه رفتم و لباسی آوردم و ایشان پوشید و مشغول مطالعه شد. پس از چند ساعت، دیوانه ای وارد خانه شد، وقتی برای او غذا بردم، دیدم لباس پدرم بر تن اوست. ماجرا را از پدرم پرسیدم. ایشان فرمود: «وقتی به مسجد رفتم، دیوانه ای را دیدم که از شدت سرما به مسجد پناه آورده بود و می لرزید. من لباس خودم را به او پوشاندم».(1)

٭ ٭ ٭

شیخ عبدالکریم حامد می گوید: من شاگرد خیاطی جناب شیخ رجب علی خیاط بودم و روزی یک تومان دست مزد می گرفتم. شب عید نوروز، جناب شیخ پانزده تومان پول داشت. مقداری از آن را به من داد تا برنج بخرم و آن را به چند آدرس ببرم. پنج تومان از آن مبلغ باقی ماند و ایشان آن را نیز به من داد. با خود گفتم: آیا خودش شب عید دست خالی به خانه می رود؟ در همان وقت به یادم آمد سر زانوی شلوار فرزندش پاره بوده است. از این رو، پول را داخل کشو گذاشتم، به سرعت آنجا را ترک کردم و هر چه جناب شیخ مرا صدا کرد، بازنگشتم. پس از رسیدن به خانه متوجه شدم ایشان همچنان مرا صدا می کند و با ناراحتی به من فرمود: «چرا پول را برنداشتی؟» آن گاه با اصرار پول را به من داد!(2)

کمک آبرومندانه

کمک آبرومندانه

علامه تهرانی می فرماید: «یکی از رفقای نجفی ما به من گفت: من یک روز به دکان سبزی فروشی رفته بودم. مرحوم علی آقا قاضی، استاد عرفان


1- قصه ها و خاطره ها، ص 54.
2- کیمیای محبت، ص 47.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه