سیره اخلاقی علما صفحه 62

صفحه 62

به همسری پسر من درآید، مرگ جوانم را برسان! طولی نکشید که فرزند میرزا در حوض خانه غرق شد و از دنیا رفت.(1)

٭ ٭ ٭

نقل است عده­ای نزد علامه طباطبایی آمدند و به ایشان گفتند: شاه قصد دارد به شما دکترای فلسفه بدهد. علامه از شنیدن این سخن برآشفت و فرمود: به هیچ عنوان از دستگاه ستم، چنین چیزی را نخواهم پذیرفت. افراد بسیاری به ایشان اصرار کردند تا این عنوان را بپذیرد و گفتند: به سودتان است این درجه را بپذیرید؛ زیرا اگر از پذیرفتن آن خودداری کنید، شاه عصبانی می­شود و برایتان گرفتاری درست می­شود، ولی علامه با شجاعت فرمود: «از شاه هیچ گونه واهمه ای ندارم و حاضر به قبول دکترا نیستم».(2)

٭ ٭ ٭

مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری نقل می­کند: روزی حاکم بروجرد به دیدار سیدمرتضی، پدر علامه بحرالعلوم رفت. به هنگام بازگشت­­، به حیاط خانه که رسید، بحرالعلوم را دید. سیدمرتضی، علامه را که هنوز کودک بود، به حاکم معرفی کرد. حاکم ایستاد و به وی اظهار مهربانی و لطف کرد. پس از اینکه حاکم رفت، بحرالعلوم رو به پدرش کرد و گفت: پدر جان! باید مرا از این شهر خارج کنی؛ زیرا می­ترسم هلاک شوم!

سیدمرتضی پرسید: چرا، مگر چه شده است؟ سید بحرالعلوم گفت: زیرا پس از اینکه حاکم به من اظهار مهربانی کرد، در قلبم به او علاقه مند شدم و گویا در دلم محبتی نسبت به او پیدا شده است و آن بغض و کینه ای را که


1- سیمای فرزانگان، ص 478.
2- یادها و یادگارها، ص 53؛ احمد لقمانی، دیدار با ابرار (علامه طباطبایی، میزان معرفت)، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1380، چ 1، ص 103.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه