ظرافت های اخلاقی شهدا صفحه 23

صفحه 23

پیاده رو دیدم. آخرین باری که دیده بودمش بود. شنیده بودم ازدواج کرده است. سریع از ماشین پیاده شدیم. رفتم جلو و خیلی گرم شروع به احوال پرسی کردم. پسرم هم با ابراهیم دست داد و حالش را پرسید. چند جمله ای بیشتر ردوبدل نکرده بودیم که یک دفعه دیدم صورت ابراهیم سرخ شد. انگار از چیزی ناراحت شده باشد، رویش را برگرداند به طرفی دیگر. برگشتم یک نگاهی انداختم، دیدم زنی بدحجاب و لاابالی، با سر و وضع ناجوری جلوی یک کیوسک تلفن ایستاده است. صدای ابراهیم مرا به خود آورد. داشت با ناراحتی می گفت: «غیرت شوهرش کجا رفته؟ غیرت پدرش کجاست؟ غیرت برادرش کجا؟» بعد هم رو کرد به آسمان و با حال عجیبی گفت: «خدایا ! تو شاهد باش که ما حاضر نیستیم چنین صحنه هایی را در این مملکت ببینیم. مبادا به خاطر اینها به ما هم غضب کنی و بلا بفرستی روی سرمان».

[حالا] 21 سال از آن روز می گذرد. پسر من هنوز جمله به جمله آن حرف ها را به خاطر دارد و هنوز هم تحت تأثیر همان یک برخورد با ابراهیم است».(1)

شهید جابری

شهید جابری

«طرح جالبی برای محاسبه نفس و دوری از گناه ریخته بود. در بالای یک صفحه کاغذ، این حدیث را نوشته بود: «حاسِبوا قَبْلَ أنْ تُحاسَبوا» کمی پایین تر، انواع و اقسام گناهان را ردیف کرده و جلوی هر کدام را خالی گذاشته بود. این برگه را تکثیر کرد و به هر کدام از مربیان، یک برگه داده بود و می گفت: «شب که رسید، بنشینید و همه کارهایتان را بررسی کنید، ببینید چندتا دروغ


1- سعید عاکف، کلید فتح بستان، مشهد، کاتبان، 1382، چ 1، ص 24.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه