ظرافت های اخلاقی شهدا صفحه 45

صفحه 45

شهید حاج حسین محمدیانی

شهید حاج حسین محمدیانی

هم رزم شهید می گوید:

«برای مأموریتی به شهر حلبچه رفته بودیم. شهر خراب شده بود. در شهر می گشتیم و من خاطرات می نوشتم که خودکارم تمام شد. داخل خانه ای شدم که معلوم بود در هنگام بمباران، عروسی بوده است. مدادی پیدا کردم و به نوشتن ادامه دادم. پس از اینکه کار شناسایی تمام شد، برگشتم داخل ماشین و به طرف مقصد بعدی حرکت کردیم. هنوز در حال نوشتن بودم که حاج حسین پرسید: «چه کار می کنی؟» گفتم: «خاطرات را می نویسم. خودکارم تمام شد، این مداد را از یکی از خانه های شهر برداشتم.» یک دفعه پا گذاشت روی ترمز و گفت: «ما اینجا می ایستیم. مداد مال مردم است. عراقی، ایرانی ندارد. مال مردم، مال مردم است؛ حتی اگر یک مداد باشد.» اتفاقاً یک جعبه کبریت هم از مغازه نیمه مخروبه ای برداشته بودم که حاجی گفت باید آن را هم سر جایش بگذارم. آن روز حاج حسین درس بزرگی برای زندگی به من داد».(1)

شهید چمران

شهید چمران

با بی سیم خبر دادند که «دکتر دارد با ماشین می آید به دیدنتان.» مؤسسه جبل عامل، مختص پسرهای یتیم شیعه بود و مدینه الزهرا، مختص دخترها؛ از دخترهای کوچک بگیر تا دخترهای شانزده هفده ساله. آنجا هم مجتمعی فرهنگی بود، هم مدرسه بود هم خوابگاه. بچه ها تا شنیدند دکتر دارد می آید، رفتند با اسلحه توی اتوبانی که از بیروت به طرف لب دریا می رفت ایستادند و راه را بستند. همه می گویند: «چی شده؟ چرا راه را بسته اید؟» دکتر از دور می بیند. تعجب می کند. می گوید: «راه چرا بسته است؟ مگر در اتفاقی افتاده


1- وقت قنوت، ص 32.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه