ظرافت های اخلاقی شهدا صفحه 53

صفحه 53

خوبی هم نداشتیم و زندگی را خیلی سخت سپری می کردم. هر ماه یک پاکت که در آن مقداری پول بود، برایم می آمد و آدرس فرستنده هم نداشت. اول فکر کردم کار یکی از خواهرهایم است. مرخصی که آمدم منزل، متوجه شدم هیچ کدام از نزدیکانم از ماجرا خبر ندارند. یک روز که با برادرم صحبت می کردم، گفت: «چند وقت پیش عباس بابایی نشانی محل خدمتت را از من خواست، من هم به او دادم.» فهمیدم کار خودش است. رفتم محل کارش، اما وقتی موضوع را به او گفتم، اصلاً به روی خودش نیاورد، خودش را به بی خبری زد. آخر گفتم: «مرد حسابی! من آن همه پول را چطوری پَسَت بدهم؟» خندید و گفت: «بی خیال، فراموشش کن».(1)

شهید حسن فایده

شهید حسن فایده

مقابل منزل ما زنی کارگر زندگی می کرد که روزگار را به سختی می گذراند. گاهی حسن که از خرید برمی گشت، می دیدم مواد غذایی مورد نیازم، کمتر از حدی است که سفارش کرده بودم. روزی علت این کار را از او پرسیدم. گفت: «با همسایه مان، صغری خانم، تقسیم کردیم. بنده خدا نیازمند است. باید به فکرش باشیم.» گفتم: «شاید مهمانی از راه برسد و خودمان احتیاج داشته باشیم!» در جوابم گفت: «میهمان روزی اش را با خود می آورد؛ خدا ضمانت کرده، شما نگران نباش».(2)

هم رزم شهید فایده می گوید:

سیره اش بود که هوای ضعیفان را داشته باشد. شبی توفیق داشتم تا برای سرکشی از خانواده ای همراهش بروم. در حومه شهر بیرجند، به منزل


1- عملدار آسمان، ص 28.
2- افلاکیان، ص 263.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه