جریان سفر رسول خدا به طائف، صبر و تحمل حضرت در امر تبلیغ، اخلاق عظیم پیامبر صفحه 1

صفحه 1

امر تبلیغ، اخلاق عظیم پیامبر

قاطعیّت آیات قرآن بهیچوجه با ظواهر امر قابل توصیف نبودو از این قبیل آیات در قرآن شریف بسیار است. اگر کسی به تاریخ اسلام بالاخصّ دوران بعثت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در مکّه آشنا باشد بخوبی میداند که: این قاطعیّت آیات قرآن مجید بهیچوجه من الوجوه با ظواهر امر از غلبه و استیلای کفّار و مشرکین و آزارها و اذیّتهای آنان چه دربارة خود رسول الله، و چه دربارة کسانیکه ایمان میآورند، قابل توصیف نیست.گروهی از مؤمنینِ به رسول خدا همچون خَبّاب بن أرَتّ، و بَلال بنرِباح و پدر عمّار بن یاسر به مُعذَّبین مشهورند؛ یعنی شکنجه شدگان بدست کفّار قریش در مکّه بجرم اسلام.داستان رفتن رسول خدا سه سال در شعب أبی طالب با مسلمین، و تحریم اقتصادی و سیاسی و اجتماعی مشرکین آنها را، در تاریخ اسلام فصل جداگانهای دارد.هجرت مسلمین به حبشه و اقامت طولانی آنها در آنجا، فصل دیگری را در تاریخ اسلام باز میکند.

گفتار مورخین خارجی، در اینکه پیامبر اسلام به گفتار خودش ایمان داشته است

غالب از مستشرقینی که در احوال پیامبر اسلام و کیفیّت دعوت و تاریخ او بحث و غور نمودهاند و کتابها و رسالههائی در این باب نوشتهاند، معتقدند که: آنحضرت به گفتار خود ایمان راسخ داشت، و حقّاً خود را صاحب وحی و ربط با ملائکه میدانست؛ و بر حسب این ایمانِ به وظیفه و مأموریّتش حرکت میکرد.شیخ محمّد عَبدُه در ذیل آیة مبارکة:ءَامَنَ الرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیْهِ مِن رَّبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ. [1] .«ایمان آورده است پیغمبر ما به آنچه از ناحیة پروردگارش به او نازل شده است؛ و مؤمنین نیز ایمان آوردهاند.»میگوید: معنی این آیه آنستکه: تصدیق کرد رسول ما به آنچه از جانب پروردگارش در این سوره و غیر این سوره، از عقائد و احکام و سُنَن و بیّنات و هدایت، به سوی او فرود آمده است. و این تصدیق از روی اذعان و اطمینان دل او بوده است؛ و همچنین مؤمنین از اصحاب او علیهم الرّضوان.و شاهد بر این ایمان اثری است که در نفوس زکیّه و همّتهای عالیه و اعمال مرضیّة آنان گذارده است. و خداوند بزرگترین شاهد است. û آنگاه میگوید: بسیاری از دانشمندان اروپائی که از شؤون مسلمین و علومشان و از سائر شؤون امّتهای شرقی بحث کردهاند، اعتراف نمودهاند که: پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم دارای عقیدة جزمی بود به اینکه پیغامآور از جانب خداست، و به او وحی میشود. امّا دانشمندان فرنگ در سابق اینطور نبودند، بلکه اتّفاق داشتند بر آنکه پیغمبر ادّعای وحی میکند بجهت آنکه آنرا نزدیکترین راه برای نشر حکمت خویش، و قانع نمودن به فلسفة خویش، و یا نیل به سلطنت و قدرت خود میدید؛ در حالیکه خودش واقعاً بدانها معتقد نبود. [2] .جُرجی زَیدان مسیحی نیز این گفتار را تأیید میکند. او میگوید: پارهای از نویسندگان غیر مسلمان، گمان کردهاند پیغمبر بزرگ (ص) برای ریاست و دنیاداری به این کار مهمّ دست زد. ولی ما معتقدیم که این گمان آنها بیپایه و مایه میباشد؛ زیرا تاریخ دعوت اسلام گواهی میدهد که: پیغمبر(ص)[ به نبوّت خود ]از روی کمال خلوص و ایمان، و بدون هیچ نظر دنیوی به دعوت مبادرت نمود.پیغمبر اسلام (ص) به نبوّت خود ایمان و اطمینان قطعی داشت؛ و مسلّم میدانست که از طرف خداوند برای دعوت مردم بر انگیخته شده است. و اگر این ایمان قطعی و کامل نبود، آن همه رنج و آزار را تحمّل نمیتوانست.آنگاه جرجی زیدان شرحی از رنجهای پیغمبر را بیان میکند، تا میرسد به اینجا که میگوید: پس از مرگ ابوطالب و خدیجه، کار بر پیغمبر دشوار شد، و قوم قریش از هر سو بر وی تاختند، بخصوص أبولهب و حَکَم بن[ أبی ]عاص و عُقبة بن أبیمُعَیط همسایگان پیغامبر زیادتر از سائرین او را آزار میدادند. و غالباً هنگام نماز، شکنبه بر سر و روی پیغمبر اکرم (ص) خالی میکردند، و خوراکش را آلوده میساختند.پیغمبر (ص) از مکّه به طائف رفت تا مگر در آنجا یار و یاوری بیابد. ولی در آنجا نیز چیزی جز دشنام و آزار ندید. تا آنجا که مردم طائف دستهای از نادانان و اراذل خود را بطرف حضرت رسول میفرستادند که با او ستیزه کنند، و برویش داد زنند. و همینکه پیغمبر (ص) از آنان کناره میگرفت و بگوشهای پناه میبرد، عدّهای میآمدند و فرومایگان را میراندند.پیغمبر (ص) تمام این رنجها را تحمّل میکرد، و دعوت خود را ادامه داده، فقط پیش خداوند خویش از نادانی مردم شکوه میکرد.باری، حضرت رسول (ص) از طائف بمکّه برگشت، و دشمنان خویش را بدتر از سابق دید. بقسمی که هرکس از دور و نزدیک با او به ستیزه برمیخاست و او را تهدید میکرد. پیغمبر با ارادة ثابت و محکم بر این مصیبتها صبر میکرد؛ در صورتی که حتم داشت اگر از دعوت خود دست بردارد، همه نوع با او همراهی و مهربانی خواهد شد. ولی رسول خدا از دعوت باز نمیگشت، چون به نبوّت خود ایمان کامل داشت و میدانست از طرف خدا مأمور به این دعوت میباشد. [3] .

صبر و تحمل رسول الله بر آزار و اذیت و تکذیب و استهزاء کفار وسفر رسول الله به طائف برای دعوت به خدا

داستان رفتن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به طائف و مرارتهای حاصل از این سفر بسیار تکان دهنده است.طبری در تاریخ آورده است که: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در مکّه پیوسته مردم را در آشکارا و پنهانی به خدا دعوت میکرد، و بر آزار و اذیّت و تکذیب و استهزاءِ ایشان صبر میکرد؛ تا بجائیکه یکی از کفّار هنگامی که آنحضرت مشغول نماز بود، رَحِم گوسفند (مشیمه و بچهدان که در شکم گوسفند، بچه در آن قرار دارد و آغشته به خون و کثافات است) را بر پیامبر افکند. و در وقتیکه ظرف غذای پیامبر بر روی آتش در حال پختن بود نیز بچهدان گوسفند را در آن انداخت و آلوده ساخت.رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چون از منزل خارج میشد، آن مشیمه و رحمِ افکنده شده در خانة خود را با خود میآورد، و بر در خانة آن افکننده (که همسایه او و از ارحام او بود) میایستاد و میگفت: یَا بَنِی عَبْدِ مَنافٍ! أَیُّ جِوَارٍ هَذَا؟! «ای فرزندان عبد مناف! [4] .این چگونه همسایهداری است؟!» و سپس آن بچهدان را به دور میافکند.از این گذشته، أبوطالب و خدیجه هر دو در یکسال درگذشتند. و این، سه سال قبل از هجرت بود. و درگذشتن آنها مصیبت عظیمی را بر رسول خدا وارد کرد. زیرا قریش توانستند پس از رحلت أبوطالب علیه السّلام اذیّتهای تازهای را بر آنحضرت وارد سازند که پیش از آن قدرت نداشتند. حتّی بعضی از آنها خاک بر سر آنحضرت پاشید.رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با آن حال داخل خانة خود شد و خاکها بر سرش بود.یکی از دختران او برخاست تا خاکها را بشوید. و در حالیکه به شستن اشتغال داشت گریه میکرد؛ و رسول خدا به او میگفت: یَا بُنَیَّةُ! لاَ تَبْکِی؛ فَإنَّاللَهَ مَانِعٌ أَبَاکِ! «ای نور دیدة من! گریه مکن؛ زیرا خداوند پدرت را حفظ میکند!»رسول خدا میفرمود: آزارها و شدائدی که قریش بر من وارد ساختند، عمدة آنها پس از مرگ أبوطالب بود. مَا نَالَتْ مِنِّی قُرَیْشٌ شَیْئًا أَکْرَهُهُ حَتَّی مَاتَ أَبُوطَالِبٍ. [5] .

آزارها و اذیتهای مردم طائف به رسول الله

چون أبوطالب وفات کرد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به طائف رفت تا از طائفة ثقیف نصرت و عزّت و قوّت طلبد، در برابر قوم و خویشاوندانش که سدّ راه تبلیغ رسالات الله او بودند. و در این سفر تنها بود. وقتیکه به طائف رسید، قصد کرد به نزد چند نفر از مردم ثقیف برود که در آنروز از بزرگان و اشراف آنجا بودند. و آنها سه برادر بودند: عبدَیالَیل و مسعود و حبیب که پسران عَمرو بن عُمَیر بودند. و در خانة ایشان زنی از قبیلة قریش بود از طائفة بنی جُمَح.رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نزد آنان نشست و آنها را بخدا دعوت کرد. و دربارة اینکه از مکّه به سوی آنها آمده است برای اینکه ایشان وی را در نصرت اسلام و قیام علیه مخالفان از خویشاوندانش یاری کنند سخن گفت.یکی از آنها گفت: درِ خانة کعبه را کنده است آنکس که بپذیرد تو رسول خدائی!دیگری گفت: خدا کسی را غیر از تو سراغ نداشت تا به پیغمبری بفرستد؟!سوّمی گفت: سوگند به خدا من با تو ابداً یک کلمه هم حرف نمیزنم! زیرا اگر همانطور که میگوئی حقیقةً رسول خدائی، شأن و منزلتت عظیمتر است از اینکه کلام را بر تو برگردانم و سخن گویم. و اگر دروغ بر خدا میبندی، سزاوار شأن من نیست با دروغگوئی همچو تو به سخن درآیم!رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حالیکه از خیر و مساعدت طائفة ثقیف مأیوس شد، به آنها گفت:إنْ فَعَلْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ، فَاکْتُمُوا عَلَیَّ! «اینکارهائی را که با من کردید، کتمان کنید و به کسی نگوئید!»زیرا رسول خدا ناپسند داشت این جوابها و عدم قبول و اهانتها به خویشاوندان او برسد، و آنها را بیشتر جریّ کند.امّا آنها تقاضای رسول خدا را قبول نکردند. آنگاه تمام مردم پست و رذل و سفله، و غلامانشان را وادار کردند تا بر پیغمبر بشورند و او را سبّ و شتم کنند، و فریاد و غوغا و جنجال در آورده بر رویش صیحه زده، داد و بیداد کنند. اینکار را که سفیهان و غلامان کردند، صدا پیچید و مردم همه دور پیغمبر جمع شدند؛ و او را هُوْ و دنبال کردند. و پشت او حرکت کرده تا از آن مکان بردند، تا اجباراً و اضطراراً در باغ عُتبة و شَیبة که دو پسر رَبیعة بودند داخل کردند. در اینحال دو پسر ربیعه خودشان در باغ بودند.چون رسول خدا را در باغ کردند، سفیهان و اراذل ثقیف که وی را دنبال کرده بودند برگشتند.پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در زیر سایة شاخهای از انگور نشست، و دو پسر ربیعه او را نگاه میکردند. و آنچه از سفیهان ثقیف به آنحضرت رسیده بود، تماشا کردند. رسول خدا که آن زن قریشی از بنی جمح را دید گفت: مَاذَا لَقِینَا مِنْ أَحْمَآئِکِ؟!«چقدر ما از دست شوهر تو و برادرانش مصیبت دیدیم؟!»چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در زیر درخت انگور آرام گرفت، به خدا عرض کرد:اللَهُمَّ إلَیْکَ أَشْکُو ضَعْفَ قُوَّتِی وَ قِلَّةَ حِیلَتِی وَ هَوَانِی عَلَی النَّاسِ، یَاأَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.أَنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفِینَ وَ أَنْتَ رَبِّی، إلَی مَنْ تَکِلُنِی؟! إلَی بَعِیدٍ یَتَجَهَّمُنِی؟! أَوْ إلَی عَدُوٍّ مَلَّکْتَهُ أَمْرِی؟!إنْ لَمْ یَکُنْ بِکَ عَلَیَّ غَضَبٌ فَلا َ أُبَالِی؛ وَلَکِنَّ عَافِیَتَکَ هِیَ أَوْسَعُ لِی.أَعُوذُ بِنُورِ وَجْهِکَ الَّذِی أَشْرَقَتْ لَهُ الظُّلُمَاتُ وَ صَلُحَ عَلَیْهِ أَمْرُ الدُّنْیَا وَ ا لاْ خِرَةِ مِنْ أَنْ یَنْزِلَ بِی غَضَبُکَ، أَوْ یَحِلَّ عَلَیَّ سَخَطُکَ!لَکَ الْعُتْبَی حَتَّی تَرْضَی. لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بِکَ!«خداوندا! من شکوه و گلایة خودم را به سوی تو آوردم از ضعف و ناتوانیم، و از کمیِ تدبیر و چاره اندیشیم، و ذلّت و خواریم در نزد مردمان؛ ای بهترین رحمت آورندگان!خداوندا توئی پروردگار مستضعفان! و توئی پروردگار من! تو مرا به که وامیگذاری؟! آیا به دوری که با من روی ترش کند و ابرو درهم کشد؟! یا به دشمنی که کار مرا به او سپردهای؟!اگر این رفتارت با من از روی غضب بر من نباشد، باکی ندارم. امّا عافیت تو [6] . برای من وسعتش از همه چیز بیشتر است. (عافیت تو بقدری برای من گسترش دارد که تمام این مصائب و بلایا را در خود میگیرد و هضم میکند.)من پناه میبرم به نور روی تو که تاریکیها بدان روشن شد، و کار دنیا و آخرت به آن صلاح پذیرفت؛ مبادا که غضب تو بر من نازل شود، و یا خشم تو در آستان من داخل گردد. رضا از آنِ تست، بنابراین هر کاری که رضایت تو در آن است انجام میدهم تا از من راضی شوی؛ و هیچ دگرگونی و تغییری، و هیچ قدرت و قوّتی نیست مگر به تو.»چون عُتبه و شَیبه دو پسران ربیعه آنچه را که بر سر پیغمبر آمده بود دیدند، رحمشان جنبش کرد و غلام نصرانی خود را که نامش عَدّاس بود فراخواندند و گفتند: خوشهای از این انگور بچین و در آن طبَق بگذار و نزد آنمرد ببر، و به او بگو از آن بخورد.عدّاس از انگور چید، و رفت تا آنرا در مقابل رسول خدا صلّی الله علیه وآله و سلّم نهاد. چون رسول خدا دستش را بر آن گذارد تا بردارد گفت: بِسْمِ اللَهِ، و سپس خورد.عَدّاس نگاهی به رسول الله کرد و گفت: قسم بخدا این سخن را اهل این شهر نمیدانند!رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: ای عدّاس! تو از اهل کدام شهر میباشی و دینت چیست؟!گفت: من نصرانی هستم، و مردی هستم از اهل نَینوی.رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آیا از شهر مرد صالح: یونس بن مَتَّی میباشی؟!گفت: تو چه میدانی یونس بن متّی کیست؟!رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: او برادر من است. او پیغمبر بود؛ و من نیز پیغمبرم!عدّاس خود را بر روی رسول خدا انداخت؛ سر و دستها و پایهایش را میبوسید.یکی از پسران ربیعه به دیگری گفت: بدان که اینمرد غلامت را بر تو ضایع کرد!چون عدّاس برگشت نزد آندو نفر، به او گفتند: ای وای بر تو ای عدّاس! چرا سر و دست و پای اینمرد را بوسیدی؟!عدّاس گفت: ای آقای من! در تمام روی زمین بهتر از اینمرد وجود ندارد؛ مرا به چیزی خبر داد که غیر از پیغمبر کسی از آن خبر ندارد.گفتند: ای وای بر تو! ای عدّاس مواظب باش تو را از دینت بر نگرداند! زیرا که دین تو از دین او بهتر است!

استماع جن آیات قرآن را در بازگشت رسول الله از طائف

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه