فرهنگ اخلاقی معصومین علیهم السلام (حرف ب) صفحه 188

صفحه 188

میانه راه،  چشم پیامبر به کنیزکی افتاد که گریه می کرد. حضرت نزدیک رفت و از کنیزک پرسید: چرا گریه می کنی؟ کنیزک پاسخ داد: اهل خانه به من چهار درهم دادند و مرا برای خرید به بازار فرستادند. ناگهان پول ها گم شد. اکنون جرئت نمی کنم به خانه برگردم. رسول اکرم صلی الله علیه و آله چهار درهم از آن دوازده درهم را به کنیزک داد و فرمود: هر چه می خواستی بخری، بخر و به خانه برگرد. سپس به طرف بازار رفت و جامه ای به چهار درهم خرید و پوشید.

در بازگشت، برهنه ای را دید، جامه را از تن کند و به او داد. دو مرتبه به بازار رفت و جامه ای دیگر به چهار درهم خرید و پوشید و به طرف خانه به راه افتاد. در میانه راه باز همان کنیزک را دید که حیران و نگران و اندوهناک نشسته است. فرمود: چرا به خانه نرفتی؟ کنیزک عرض کرد: یا رسول الله! خیلی دیر شده است. می ترسم مرا بزنند که چرا این قدر دیر کردی. حضرت فرمود: بیا با هم برویم. خانه تان را به من نشان بده. من وساطت می کنم که مزاحم تو نشوند.

رسول اکرم صلی الله علیه و آله به اتفاق کنیزک راه افتاد. همین که به پشت در خانه رسیدند، کنیزک گفت: همین خانه است. رسول اکرم صلی الله علیه و آله از پشت در با آواز بلند گفت: ای اهل خانه سلام علیکم. پاسخی شنیده نشد. بار دوم سلام کرد. پاسخی نیامد. سومین بار سلام کرد که پاسخ دادند: السَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللّه ِ وَ رَحْمَهُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُهُ. رسول اکرم صلی الله علیه و آله پرسید: چرا اول جواب ندادید؟ آیا صدای مرا نمی شنیدید؟ پاسخ گفتند: چرا همان اول شنیدیم و تشخیص دادیم که شمایید. حضرت فرمود: پس علت تأخیر چه بود؟ پاسخ دادند: یا رسول الله صلی الله علیه و آلهخوشمان می آمد سلام شما را مکرر بشنویم. سلام شما برای خانه ما فیض و برکت و سلامت است.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه